Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

چون دوست، دل شکسته می‌دارد دوست ...

شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۵۳ ق.ظ

سال گذشته پر بود از فراز و نشیب و ناامیدی و تنهایی و حتی ناتوانی. بارها به چیزی امید بستم که راه به جایی نبرد. سی‌و سه ساله شدم در حالی‌که فکر می‌کردم که در زندگی حرفه‌ای‌ام باید موفق‌تر می‌بوده‌ام و تکلیف زندگی شخصی‌ام باید روشن‌تر می‌بود. طعم خوش موفقیت‌های سال قبلش کم‌کم رنگ باخت و  شک کردم که آیا اصلا من آدم قابلی بوده‌ام زمانی؟ آدم‌های خوبی دورم بودند و سعی می‌کردند که هوایم را داشته باشند، اما چیزی سر جایش نبود و من ناآرام بودم. 

جایی در میانه راه، دلداده شدم و این بار چیزی چشیدم نه از جنس جرقه‌های آتشین ناگهانی. آنچه ناگهانی اتفاق افتاد، عریان شدن حقیقتی بود که مرا لرزاند. همانجا انگار دانستم که زندگی من به پیش و پس از آن اتفاق تقسیم خواهد شد. بعد از آن، دو نگاه به هم گره خورد و محبتی ردوبدل شد. شاید کمی رهزنی دل کرده بودم، اما هنوز پای دلدادگی من در میان نبود. ذره ذره چیزی نشست در جان و دلم. ذره‌ذره نشست و سوزاند. دل‌دادگی شاید حتی از دل‌داری جلو زد. با همه زیبایی‌اش، رنج داشت و بی‌تابم می‌کرد. من ضعیف بودم و حتی لغزیدم. لغزش درد داشت و دردش بر اعماق جان می‌نشست. اشک‌ها بی‌وقفه می‌ریختند و من مستاصل بودم. 

گلایه کردم به خدایم. گشایش خواستم. خواهش کردم. نه آن تلاطم جانکاه جایی رفت و نه درد این که عهد نگه نداشته بودم، محو شد. اشک‌ها آنقدر می‌ریختند که سخت شده بود پنهان کردنشان. 

سخت است گفتن از این که چه شد که ناگهان خودم را در حریم امن «دوست» دیدم. چیزهایی یادم آورد  «دوستی‌اش» را. نه فقط دوستی، که حتی اشتیاقش را. یادم آورد که دلداری و دل‌دادگی‌های اینجایی، جلوه‌ای است از آن اشتیاق بی‌حد که ما بلدش نیستیم حتی. اشتیاقی که می‌خواهی نیست شوی در آن، تا شاید یادش بگیری. حریم امنی بود. حریم امنی است. نه فقط برای خودم که دلم را هم قرص کرده که اگر بنده‌ای را سخت دوست می‌داری، بهترین راه این است که به حریم امن دوست بسپاری‌اش. او قطعا بیشتر از تو دوستش دارد.

  • ۹۷/۰۸/۰۵
  • دخترچه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی