Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

سلام به دوستای خوبم!

من یه سه هفته ای میشه که پایان نامه رو سابمیت کردم اما شدم مثل یه موجودی که بیماری خواب داره! اگه خونه باشم که خوابم کلا! اگه هم سرکار باشم تا میام می خوابم! یعنی یه وضع داغونی دارم از خستگی مفرط.

اما جونم براتون بگه که خدا رو شکر پایان نامه تموم شدو نمره خوبی هم گرفت.

روزهای آخر پایان نامه نویسی دیگه اصلا نمی فهمیدم کی ام و کجام! هنوزم اتاقم رو گند گرفته و هفته دیگه هم باید برای دو هفته باقی مانده از اقامتم اتاقم رو عوض کنم!

یک روز در شرایطی که دو روز تا دِدلاینم مونده بود، دیدم در اتاقم رو می زنن. با بی حوصلگی لباس پوشیدم و رفتم دم در. دیدم همون مرد جوان هندیه که مدتی پیش تو آسانسور دیدمش. گفت خانمم گفته امشب حتما بیای افطاری. خیلی دنبال اتاقت گشتیم و می خواستیم زودتر دعوتت کنیم. با اینکه خیلی سرم شلوغ بود دعوت رو قبول کردم. خیلی شب خوبی بود. شاید جزئیات رو بعدا بنویسم. فقط همین قدر بگم که اونقدر در اون خونه صفا و صمیمیت بود که اون چند ساعت مهمونی مثل یه جمع خانوادگی نزدیک بهم چسبید. چیزی که توی مهمونی های دوستان اروپائی ام کمتر می بینم.

خلاصه اینکه این مدت من خوب بودم جز اینکه همش خوابیدم! ببخشید اگه نگرانتون کردم دوستای خوبم. دعا کنید اسباب کشی ام هم بی دردسر انجام شه.

راستی خبرهای پیشرفت اون هی داره به گوشم میرسه، از چاپ مقاله بگیر تا رفتن به دانشگاهی که من برای سال بعد می خواستم برم. خب سعی می کنم زیاد خودم رو درگیر نکنم. راستی با اینکه از اون دانشگاه پذیرش داشتم برای یه دوره تحقیقاتی، چون اون هم می خواد توی یه دوره دیگه در همون دانشگاه بره، من اون دوره رو نمی رم و از تصمیمم هم خیلی خوشحالم. آرامش فکر و روح من از همه چیز مهمتره و من دوست ندارم با اون توی یه شهر و دانشگاه باشم. خیلی ها می گن تو نباید به خاطر اون جا بزنی، اما این جا زدن نیست. این تصمیم گرفتن برای آرامش خودمه...

بچه ها از سکوت خبر دارین؟ نگرانشم. این مدت که نبودم خیلی سراغم رو گرفته بود اما دیگه خبری ازش نشده....

  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۵۶
  • دخترچه