Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

در این مدت سعی کردم همکار را کمتر ببینم. دیدم با تمرکز بر رفتارهایش فقط دارم زمانم را از دست می دهم. این شد که تصمیم گرفتم کمی نادیده اش بگیرم.  تا حدی هم موفق بودم.

مهمانی از ایران هم یکشنبه رسید و من بالاخره توانستم با شب بیداری و صبح زود بیدار شدن، قبل از آمدنش خانه را تمیز و مرتب کنم. همان روز اولی که رسید بردمش تور اسب سواری در جنگل برای دو ساعت. بنده خدا رسما از کت و کول افتاد! اما تجربه خوبی بود.

برای خودم هم خوب بود. بعد از چند سال دوباره روی اسب نشستن حس خوبی داشت.  چند سال پیش با همه سختی ها و فشارهایش خودم را مجبور کردم که علاقه ام  به اسب سواری را تا حدی دنبال کنم. با اینکه دیگر فرصت ادامه دادن پیش نیامد، فهمیدم که همان که یاد گرفته ام امروز به کارم می آید. اسب خیلی آرامم می کند. 




  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۹
  • دخترچه

همین الانِ الان دلم گولو را می خواهد. گولو خودش نمی داند که بارها همانطور که تند تند روی ویولت رکاب می زده ام، باهاش حرف زده ام. گولو شاید نداند که چقدر تا حالا قلبم را بین دستهایش گرفته و نوازش کرده.

گولوی من، پرنده آبی کپلی است که کیلومترها پرواز می کند ، می نشیند روی شانه ام نرم و مهربان نوکم می زند. نوک زدن هایش مثل نوک زدن های مهربان توکی و کوکو ست. تازه گاهی خودش را باد می کند و بر و بازویی نشان میدهد تا خیالم جمع باشد که یک دوست قوی با مرام دارم.

گولویم، هرکجا هستی باش، فقط خوب باش و خوش.


        

 منبع عکس: http://www.lovethispic.com/image/38368/mountain-bluebird

  • ۳ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۶
  • دخترچه

بی حوصله ام.

کار ناتمام زیاد دارم.

کارهای شروع نکرده هم لیست شان مدام طولانی تر می شود.

دلم برای ایران تنگ شده.

از اینکه آنقدر همکار توانست بهمم بریزد که اون لحظه نتوانستم یه جواب شسته رفته بهش بدم  ناراحتم. (جوابش یک جمله بود که پیش فرضی که داشت بر اون اساس من رو محکوم می کرد غلط بود!)

با این اداهای همکار، می ترسم سر مرخصی ایران اومدنم، مشکل برام پیش بیاد و مجبور به چانه زنی بشم.

خسته ام.

خانه ام به هم ریخته است.

سردم می شود گاهی با اینکه هوا دیگر بارانی نیست.

گریه ام زیاد می آید.

توکلم کم شده.

گم شده ام انگار.


تیتر نوشت: کلاغ چارتار



  • ۳ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۷
  • دخترچه

خب باید اعتراف کنم که همکار هنوز این توانایی رو داره که بهمَم بریزه و من برای اولین بار عصبانیتم رو بهش نشون دادم و خب طبیعتا اون طلبکار شد.

این بار اما بعد از اینکه چند ساعتم هدر شد به فکر کردن به موضوع و سرزنش و تقصیریابی خودم، برای خنداندن خودم تلاش کردم. همین خنده های شاید الکی تاثیر خودشون رو می گذارند.


دلم برای گولو تنگ شده. هی شک می کنم نکنه وبلاگش هک شده، اما باز می گم اگه خودش خواسته باشه که پی گیرش نشیم چی؟ برای همین بهش ایمیل هم نزدم. اما خیلی خیلی این روزها احتیاج دارم به نوشته هاش.

  • ۲ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۶
  • دخترچه
باران یکریز می بارد و من برای سومین سال پیاپی دچار افسردگی فصلی اواخر آگوست شدم. هنوز با این تغییر فاحش و توی ذوق زننده هوا که از اوج گرمای شرجی یکهو سرما و باد و بارن می آید، کنار نیامده ام. شاید هم این هوا بهانه است. شاید دلیل این افسردگی این است که در آخر تابستان اصولا فکر میکنم به سال پیش رو و کارهایی که باید کرد و همینطور روی هم تلنبار می شوند. می دانم، خنده دار است: من هنوز سالهایم را تحصیلی حساب می کنم!
همین الان، ورِ نقّاد ذهنم بهم پرید که: "تو از افسردگی اواخر آگوست  و باران می نالی در حالی که کودکان خیس را دریا به مقصد می رساند! می شود خفه شی لطفا؟!"
  • ۲ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۷
  • دخترچه