Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

رو راست با خودم

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۵۷ ق.ظ

در جریان یک گفت و گو با فیلسوف٬ فهمیدم که او تناقضی در حرفهای من در مورد رهگذر دیده و یک جورهایی حس کرده که من موضوع رهگذر را خواسته ام کم اهمیت تر از آنچه بوده٬ نشان دهم. البته او می گوید که مهم نیست٬ اما من به این چیزها اهمیت می دهم چون خودم هم گذشته افراد را مهم میدانم و من هم از هضم چیزهایی در گذشته فیلسوف ناتوانم. 

بعد از چهار سال٬ من بعضی چیزها یادم رفته طبعا. رفتم سراغ بعضی نوشته هایی که هنوز به این وبلاگ منتقل نشده اند و واقعیت این است که جا خوردم از خواندن بخشی از نوشته هایم در مورد آن اتفاق و احساساتم.  در آن مقطع٬ آشنایی با رهگذر اتفاقی  محسوب می شد با تاثیرات قابل توجهی در زندگی ام. رهگذر٬ اولین فردی بود که من در قالب معرفی و بدون آشنایی قبلی دیدمش. بر خلاف تصور اولیه ام٬ دیدم که می شود با چنین آدمی هم حرف مشترک پیدا کرد. برای خودم سوال شده است که آن زمان چه چیزی آن رابطه را معنادار کرده بود برایم با وجود اینکه ما هیچ وقت به همدیگر ابراز احساسات نکرده بودیم. فکر میکنم نکته اصلی اش این بود که من توانایی دوباره اعتماد کردن را به دست آورده بودم در کنار کسی که انسان محترمی بود و حد خوبی از اشتراکات فرهنگی-خانوادگی داشت. و البته من در آن مقطع زمانی٬ بی نهایت تنها بودم و هیچ دوستی دور و برم نبود. خب٬ واقعیت این است که آن روز آخر که به او گفتم که بهتر است ادامه ندهیم این روند آشنایی را٬ من دلم لرزیده بود. بعد از آن همه شک و تردید٬ دقیقا همان روز فکر کرده بودم که ارزش دارد که ریسک کنم. اما در عمل تا دیدم طرف مقابلم انگار می ترسد یا هنوز تکلیفش با خودش مشخص نیست٬ یا به هر دلیل دیگر جرات ریسک کردن ندارد٬ زور منطقم چربید. دفعه آخر که قاطعانه گفتم ادامه ندهیم٬ نه به  دلیل تفاوتهایمان (که کم هم نبود)٬ بلکه دقیقا به خاطر این بود که احساس می کردم رهگذر یا کلا و یا در آن رابطه٬ ناتوان از ریسک کردن است. و خب٬ من تا یک ماه٬ حال رو به راهی نداشتم. دلیل اصلی سختی ماجرا هم این بود که دقیقا همان روزی که احساساتم به نحو جدی تری درگیر شده بود٬ مجبور شده بودم رابطه را تمام کنم. شاید اگر مدتی بعدش این تصمیم را گرفته بودم و طرف مقابل را بیشتر شناخته بودم٬ کمتر اذیت می شدم. من اما٬ فکر می کردم کار درست این است که سرمایه گذاری عاطفی بی آخر و عاقبت نکنم و اگر می بینم جایی از کار می لنگد٬ خودم بروم بیرون.

فیلسوف می گوید دیگر مهم نیست و نمی خواهد بشنود که ماجرا چه بوده٬ من ولی برای خودم سوال شد که آیا واقعا جنس احساس من به فیلسوف با کسی مثل رهگذر متفاوت است؟ تفاوت عمده ای که من میبینم این است که این بار٬ نوع رابطه خودش مطلوبیت هایی دارد که پیش از این نچشیده بودم. یعنی٬ این بار جدا از جذابیت طرف مقابل٬ کششی در خود رابطه وجود دارد. انگار که این رابطه جنبه دیگرخواهی پررنگ تری برایم  دارد و فیلسوف و حال و هوایش موضوعیت جدی دارند. یکی از اثرات عمده این تمایز٬ انعطافی است که من در مقابل فیلسوف نشان می دهم. در این مدت٬  انعطافی که نشان داده ام و به راحتی عذرخواهی کردنم همیشه با رضایت کامل قلبی بوده است و نه حتی سیاست ورزی. یادم نمی آید قبلا چنین چیزهایی را تجربه کرده باشم. نکته دیگر روراستی در رابطه است: من اگر صداقت رهگذر را تحسین می کردم٬ میزان اعتمادم به صداقت فیلسوف٬ قابل قیاس نیست با آن تحسین. و به همان میزان٬ در رابطه با فیلسوف هم بیشتر خودم هستم.

با همه اینها٬ من هیچ نمی دانم آینده رابطه با فیلسوف به کجا می رسد و آیا اصلا ادامه اش به صلاح است یا نه. این را هم برای ثبت احوالات خودم می نویسم که من فکر می کنم مرتبه ای از دوست داشتن و دوست داشته شدن را با فیلسوف چشیدم که قبلا نچشیده بودم: این تنها چیزی است که می دانم. تردیدها البته همچنان سر جای خودشان هستند و دارند مرا خفه می کنند. اما انقدر می فهمم که دوست داشتن فیلسوف جنسش و حدش متفاوت است با  شوخی شوخی از مو قشنگ خوشم آمدن یا حس های جدی تری٬ مثل جذب رهگذر شدن. 

البته که از دید فیلسوف اینها مهم نیست. اما من فکر می کنم آدم باید با خودش روراست باشد و ببیند واقعا این آدم را متفاوت از قبلی ها دوست دارد یا نه. و الا٬ به نظر من آدم در اعماق روحش در بند گذشته می ماند و شاید خیال عشقی ناکام.

  • ۹۷/۰۲/۳۰
  • دخترچه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی