ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من!
پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۱ ب.ظ
حواست به من هست؟ پس چرا نمی بینم نشانه هایت را؟ من دور شده ام یا تو دیگر کمتر دوستم داری؟ من کور شده ام یا تو لبخندهایت را از من پنهان می کنی؟
حال روحم، پر تلاطم است این روزها. نه اینکه فکر کنی سرتاپا غمم ها. نه، ملالی نیست جز دوری خودت. خب ببخشید، اصلاح میکنم: دوری من از تو. حال جسمم هم که میدانی: کهیر دارد همه تنم را می گیرد. هی امروز و فردا کردم که خوب می شود که نشد. آخر سر، تسلیم شدم برای دکتر رفتن. که حالا هم دکترم نیست و تا هفته دیگر باید صبر کنم.
می ترسم که ناشکرم بدانی. پس بگذار بگویم که همه چیز عالی است. و من اصلا نگران آینده شغلی و تحصیلی ام نیستم. فکر کردن به عواقب تصمیمم به بازگشت، دیوانه ام نمی کند. نبودن یار در زندگی عاطفی ام نشده دغدغه ای که به چرایی اش فکر کنم. بی حوصله و بی انگیزه برای آمادگی برای امتحان دیپلم زبان فرانسه که مثلا قرار است در عرض دو ماه بدهم هم نیستم. چندین مقاله نا تمام هم مته اعصاب و روانم نشده اند. اصلا ذهن من خالی خالی است. و همه چیز در جای خودش است و خیلی هم خوب است.
ببین خدا! من حالم خیلی خوب است اصلا، تو هم باور کن. اما لطف کن و بهترش کن!
- ۹۳/۰۷/۲۴