Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

امشب در دل نوری دارم!

سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۳۶ ب.ظ

شب آخر است و منِ مسافر، پر از شورم و البته  کمی هم دلهره سفر دراز.

چمدانم جمع شده و گوشه نشیمن است. فقط قرار است صبح هرچه در یخچالم مانده را بریزم درش و با خودم بیاورم ایران! دلیلش چیزی نیست جز اینکه مادر عزیزم که چند هفته پیش بهم سر زده بود، یخچال را پر کرده بود و من هم در این مدت نتوانستم این همه سبزیجات و میوه را تمام کنم. از آنجا که از اسراف خیلی بدم می آید و کسی را هم ندارم که خوراکی هایم را ببخشم، و هوا هم سرد است و قسمت بار هواپیماها هم معمولا به غایت سرد است، تصمیم بر این شد که هرچه مانده را هم در بقچه کرده و با خودم بیاورم!

کمی دلهره دارم. دیشب طوفان سختی گرفت. وقتی باد شدید باشد هم تراموا و هم قطار از کار می افتند.  شهر من هم که فرودگاه ندارد و یک ساعت راه است تا فرودگاه، یعنی اول باید با تراموا تا ایستگاه قطار بروم و بعد از آنجا سوار قطاار شوم تا فرودگاه. خلاصه همه اش دارم دعا می کنم که فردا باد شدید نباشد. از آن طرف، شش ساعت هم در استانبول توقف دارم که خودش داستانی است. اما دارم سعی می کنم خوش بین باشم.

کار خوبی که کردم این بود که سعی کردم قبل از سفرم، خانه در حالت تمیز و مرتب باشد که وقتی بر می گردم حالم گرفته نشود. الان فقط آشپزخانه مانده که تمیز کنم و یک مقدار مختصری ظرف که بشویم. امروز، یک کار خوب دیگری هم کردم و آن این بود که سعی کردم مقاله فارسی از پایان نامه را کمی دست به سر و رویش بکشم. البته هنوز خیلی کار دارد، اما می خواهم این بار با مقاله نوشته شده یا حداقل در مراحل نهایی نوشتن، پیش آن استاد بد ادا بروم! دکتر «ع» توصیه کرد که حتما این کار را بکنم و در مقابله بدقلقی های آن استاد هم صبوری کنم. راستش می خواستم از شنبه روی مقاله کار کنم، اما آنقدر کارهای دیگر پیش آمد که عملا فقط امروز ماند. حالا سعی می کنم در این ساعات باقی مانده هم کار کنم. شاید اگر جانی مانده باشد، در فرودگاه استانبول هم بتوانم کمی کار کنم. هرچند، با شناختی که از خودم دارم و سردرد و تهوع حین سفر، بعید می دانم.

جز دیدار با استاد کذا که برایم استرس زاست، امیدوارم باقی برنامه های سفرم پر از آرامش و خوبی باشد. می خواهم کلی سینما، کافی شاپ، رستوران و استخر بروم. تازه کوه هم حتما باید بروم. این مملکتی که من درش هستم تپه هم به زور دارد، چه برسد به کوه!! دوستان زیادی را باید ببینم. به لطف خدا قرار است اعضای خانواده ام دور هم جمع شوند. بهشت زهرا باید بروم، به دیدن مادربزرگم. ان شاالله سفر کوتاهی به مشهد هم خواهم داشت. بازار تهران هم اگر بشود دوست دارم بروم. حالا اگر یکی بیاید به من بگوید:« در این 19-18 مگر می شود این همه کار کرد؟»، من در جواب می گویم، حتی اگر نشود خیالشان که شیرین است.

از دیشب خیال سفر به کاشان همراه با شباهنگ هم اضافه شده. با خودم مدام می گویم: یعنی می شود؟ کمی سخت به نظر می آید. مضافا به اینکه دلم نمی خواهد مزاحمتی برای خاطره ایجاد کنیم. با خودم می گویم اگر صبح زود برویم و عصر بیاییم شاید بشود. نمی دانم. از طرفی، سارا و نوشا هم که شمال هستند و فکر کنم دیدارشان ناممکن باشد. از غزل هم که فعلا خبری نیست. راستش به نشانه یادبود برای هرکدامتان یک چیز خیلی خیلی کوچک گرفتم. یک چیزی که فقط سمبل حضور شما در زندگی ام باشد. فکر کنم همه را باید به شباهنگ بسپارم تا به دستتان سپارد.

وای من چقدر ذوق دارم امشب، چقدر دست و دلم به هیچ کاری نمی رود جز خیال بافی!

  • ۹۲/۱۰/۰۳
  • دخترچه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی