دغدغه های این روزهایم
باید بنویسم...
باید دوباره بنویسم تا از این رخوت پر از درد رها بشم.
راستش یه اتفاقاتی افتاده که شاید رمزدار بنویسم و اینجا ثبتش کنم. البته شایدم فقط حدسیات من باشه. با این حال، می تونه پاسخ به یه سری پرسش های بی جواب من در مورد گذشته ام باشه.
هنوز منتظر نتیجه درخواست کارم هستم. یه جورهایی همه برنامه هام به هم ریخت چون از یه جایی دعوت به کار شدم اما نتیجه قطعی ندادند و باعث شده همه برنامه هایی که برای یک ماه آینده ام داشتم رو مجبور بشم کنسل کنم تا اگر جواب قطعی اومد، سریع مشغول بشم. می دونید؟ فقط یه مسئله ای هست. کشور محل این کار، کشوری هست که علی الظاهر اون طرف هم در چند ماه آینده آنجا خواهد بود. البته نه در همون شهری که من قرار است بروم. و من اصلا حوصله آدم های غیرقابل پیش بینی را ندارم. هرچند که به خودم قول داده ام که اگر جلویم سبز شود، سریع با پلیس تماس بگیرم. از صمیم قلبم امیدوارم اگر این شغل به صلاح من نیست، جلوی رفتنم به بهترین نحو گرفته شود.
دلم بدجوری هوای حرم امام رضا (ع) رو کرده. توی سفری که به ایران داشتم، هیچ قسمتش مثل این زیارت نچسبید. تا حالا نشده بود انقدر احساس کنم که طلبیده شدم!
- ۹۱/۱۱/۰۴