Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

جا مانده

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۰۱ ق.ظ

روزها تند تند قل می‌خورند و من هی عقب می‌مانم و انگار دارم سرگردان دور خودم می‌چرخم. کار کردن در دو محل کار، استرس‌زاست و کار در خانه باعث می‌شود دیگر حریمی بین ساعات کاری و غیر کاری نباشد. 

در میان این همه دویدن‌ها و درگیری‌ها، شنیدم که همسر دایی‌ام --همان دایی که چند وقت پیش فوت کردند-- بیمارستانند. همه امید به بازگشت داشتند و من هم. خواب بدی دیدم شبی و صبح که پا شدم نگران شدم برای زن‌دایی‌ام. انگار ذهنم نمی‌خواست حتی به احتمالش فکر کند، خواب را پس زدم. حتی دیکر یادم نیست چه بود. نشد آنطور که باید و شاید دعا کنم برای بهبودی‌اش. مدام می‌دویدم و کارهایم باز تمام نمی‌شد. 

 

شنبه صبح که در همان تخت پیام تسلیت خاله به پسردایی‌ها را در گروه خانوادگی دیدم، هنوز پر از انکار بودم. باورم نمی‌شود این دور تند آنقدر از همه چیز غاقلم کرده.

باورش سخت است که دیگر زن‌دایی آرام و صبورم را نخواهم دید. انگار بعد از دایی دیکر انگیزه‌ای برای ماندن نداشت.

  • ۹۹/۰۵/۲۸
  • دخترچه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی