Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

مو قشنگ

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۱۸ ق.ظ

همه چی شوخی شوخی شروع شد! جلسه اول درس جدید٬ به بجه ها گفتم عاشق موهای این استاده ام. بعد از سه جلسه به خودم اومدم و دیدم اونقدر جذب شخصیت موقشنگ شدم که عقل و هوش از سرم داره می پره. هر بار میرم سوال می کنم٬ اسمم رو با مهربونی میگه و من قند توی دلم آب میشه. یاکوپو همون اول آب پاکی رو ریخت رو دستم وگفت: طرف straight نیست. تیکا هم گفت Too sweet! برای مردها. فضل هم با همدلی گفت می فهمم از چی اش خوشت اومده.

من اما کودکانه توی فکر مو قشنگ غرقم! خیلی وقت بود که چنین هیجانی رو تجربه نکرده بودم. تا همین چند وقت پیش من معمولا جذب آدمهای نامهربون و کم توجه می شدم. این بار اما شدت مهربونی و ادب این آدم  دلم رو برد (به اضافه موهاش البته!).

 بامزگی ماجرا اینه که آنقدر موانع زیاده که اصلا کار به این نمیرسه که طرف هم دینم نیست! 


خدایا! من که با تنهایی ام خو گرفته بودم. این قلقلک واسه چی بود؟

  • ۹۶/۰۲/۲۵
  • دخترچه

نظرات (۱۰)

این موانع که میگی، ساخته ی ذهن آدم هاست. برای خداوند هیچ ناممکنی وجود نداره.
اتفاقا قلقلک روح خیلی هم خوبه.
پاسخ:
آخه معلوم نیست اصلا طرف heterosexual و single باشه.
هان. اینا که گفتی یه مسئله ی دیگه است. خوب بررسی کن. مگه چی میشه که بدونی وضعیت و شرایطش چجوریه؟ من اگه بودم حتما یه سر و گوشی آب میدادم. تکلیفم با قلقلکه زودتر معلوم میشد
پاسخ:
همین٬ سر در آوردن از کارش خیلی سخته. نمیشه هم که از خودش پرسید. ولی یاکوپو معمولا تشخیص هاش درسته و من در این زمینه ها پخمه. جلسه اول گفت طرف استریت نیست. جلسه دوم گفت شاید هم باشه... خلاصه ما موندیم بلا تکلیف!!
سلام دخترچه جان، حالا اصلا همو نبود و سینگل بود، اصلا مشکل دین هم نداشت و هم دین بود! می تونستی بری جلو حرفی بزنی چیزی بگی، رابطه ای رو شروع کنی خودت؟!
پس تو ذهنت دنبالش نکن!
پاسخ:
سلام
همون سمانه قدیم ها؟ :)
نه من که اصلا اهل شروع کردن نیستم. 
منطقا این حس هیچ آینده ای نداره. یه خیاله فقط.
ولی خب منم آدمم. یک خلائی جایی هست که گاهی میزنه بیرون. واقعیت اینه که من اگه منطقا بخوام فکر کنم میدونم که تا آخر همینطور مجرد خواهم بود. که عیبی هم نداره فی نفسه و خیلی اوقات فکر میکنم با روحیه من بیشتر جواب میده٬ اما خب یه روزهایی یه زمانهایی آدم دلش می خواد  لااقل توی خیال٬ یکی رو برای خودش داشته باشه. 
ولی کاش خدا انقدر دست بنده هاشو نمی بست...
من می ترسم مصداق بارز اون دسته خسر الدنیا و الآخره باشم.
چی بگم. خودش بهتر میدونه.
خدا دست بنده هاش رو نبسته، این آدم ها هستند که با قوانینی که وضع میکنند دست خودشون رو میبندد. 
به هر حال کمی که صبر کنی همه چیز روشن میشه. گاهی اوقات یه خیال ساده هم میتونه به آدم شور و نشاط ببخشه و خیلی هم خوبه. 
تنهایی اصلا خوب نیست. اینو کسی میگه که سی و هفت سالشه و تا دو سال قبل هیچکسی توی زندگیش نبوده و سالهاست که داره تنها زندگی میکنه.
برای یه دوره و یه برهه خوبه ولی برای همیشه نه. امیدوارم کسی بیاد توی زندگیت که بهت آرامش بده و همدم و همراهت باشه.
پاسخ:
ممننونم از همدلی ات. پیدا کردن اون که آرامش بده خیلی سخت شده انگار. ولی به قول تو خود خدا اگه بخواد سر راه آدم قرارش میده.
سلام 
حسنا ...راستشو بخوای با خوندن نوشته ت حالم گرفته شد..راجع به خودم واقعا دارم سعی میکنم صبور و متین باشم!...تاثیرش رو روی جنبه های دیگه ی زندگیم مدیریت کنم..اما ساده نیست...دعا میکنم به زودی بیای و بنویسی کسی هست که گویا خودشه...اون که باید...
ان شاالله....
پاسخ:
سلام سارا
نوشتنش آسون نبود. فکر کنم تصور خیلی از کسانی که من رو می شناختند ازم بهم ریخت.
واقعیت اینه که نمی تونم بگم حقمه کسی رو داشته باشم چون اون خداست و خودش میدونه. اما خب من فقط می تونم بهش بگم که برای ماها به ویژه دخترانی در فرهنگ و دین ما این موضوع به مراتب سخت تره. بله٬ خودش توان میده٬ صبر میده٬ شکی نست. اما یه جاهایی آدم کم میاره. یه جایی به حودش میگه من این همه دست و پای خودم رو بستم٬ تهش چی؟ بعد مثلا اونهایی که خیلی مومنانه در ۱۸ سالگی با اولین خواستگار ازدواج کردن و شاید (تاکید میکنم شاید) طعم عاشق شدن رو نچشیدن٬ واقعا اونا رفتارشون بیشتر مورد رضایت خدا بوده؟ نمی دونم!
سارا من دوره شک رو دارم می گذرونم. 
چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم...
سلام دوباره..
اینکه گفتم حالم گرفته شد نه برای اینکه چرا چنین حسی رو تجربه کردی و داری میکنی..از جانب خودم میگم که چرا باید تصورم به هم بریزه...ماها آدمای نرمالی هستیم که اتفاقا استعداد عاشقی کردن رو هم داریم به کمال! شاید برای همین توی اون هجده سالگی کذایی بله نگفتیم..
الان دوباره کامنتم رو خوندم...حسنا...واقعا کنایه ایی توش نبود..اتفاقا انگار من ُ نوشتی..لجم گرفت از اینکه باید اینطور لای منگنه باشیم...راحت بگم...تجربه ی مشابهم تدائی شد...
کی میتونه بگه روش کی مورد رضای خدا بوده و برای که نبوده...
شک بد نیست...ایمانی که نلرزه برای آدم زنده نیست...ایمانی که نلرزه اتفاقا شکننده ترِ و به تلنگری فرو میریزه.....
سخته..سخته حسنا...فقط او میبینه..و این تنها چیزیِ که قدرتم میده که تاب بیارم...
.
.
تو خوبی...بنویس حسنا...حتی اگر کسی نفهمید و تلخی کرد...یه جا باید باشه باشه که توش خود خود خودمونُ نفس بکشیم و زندگی کنیم و قلم بزنیم...

پاسخ:
سلام سارا
اصلا حس نکردم کنایه داشته حرفت٬ اصلا.
فقط خواستم اعتراف کرده باشم این وادی شک که توش افتادم رو برخلاف ظاهر مطمئنم.
چه خوب که نوشتی.
سلا دوباره.. بله خودمم :)
من هم مثل سارای قصه تاکید کنم که حرفم نایه ای نداشت و اینا :)
نمی خوام انرژی ت رو هدر بدی سر یه چیزی که از اول معلومه تهش چیزی نیست... همین. 
سعی کن عاشق بشی، چرا که نه... که آدم با عشق زنده ست... 
چرا کفتی احتمال زیاد مجرد می مونی؟ نه اتفاقا چارچوب ذهنیت رو عزیز دلم باید باز کنی... 
منم تو وادی شک بودم هنوزهم هستم، فقط حرفم این بود که علاف نشی :)
مثلا اگر این آدم یه خواستگار بود (یا می تونست بالقوه باشه) همه ی تلاشم رو صرف این می کردم که هلت بدم به متاهلی :))
پاسخ:
سلام :)
میدونم سمانه که کنایه نبود. منم فقط درگیری های ذهنی ام رو تو جواب به چیزی نوشتم که ور منطقی ذهنم مدام داشت می گفت.
خیالش قشنگ بود. تا چند روزی خوش بودم باش. دیروز اومد و باهام خیلی خیلی مهربون حرف زد  و من تو آسمونها بودم. امروزم باهاش کلاس داشتم ولی خیلی خوابم می یومد و تمرکز نداشتم٬ یهو ازم یه سوال پرسید و من قشنگ چند ثانیه مکث کردم تا بفهمم چی بگم. نمی دونم چه فرقی داشت ولی کم کم به نظرم عادی و عادی تر شد. چند ساعت بعد از کلاس احساس کردم دیگه از اون حس خبری نیست و فقط مثل بقیه استادهای خیلی خوبی که توی این یک سال باهاشون آشنا شدم٬ دوستش دارم! 
می دونی گاهی خیال آدم رو سیراب می کنه و بعد از اینکه خیال بافی هات رو کردی خلاص میشی! فکر کنم برای منم همین اتفاق افتاد.
شاید خوبی سن زیاد همین باشه. آدم توی اوایل دهه بیست زندگی فکر کنم راحت تر علاف میشه برای چیزی که نه به باره نه به دار!
فارغ از این حرفها مرد ایرانی مذهبی که شرایطش به من بخوره من تا حالا ندیدم! اونایی هم که شباهت معقول داشتن (مثل رهگذر)٬ یه جای کار می لنگید و الان خیلی خوشحالم که هیچ کدوم نشد. 
راستش رو بگم٬ من اگه اسلام دست و پام رو نبسته بود شاید رابطه عاطفی رو به رابطه مادام العمری محدود نمیدیدم و می رفتم دنبال روابط کوتاه مدت با همه سختی ها زخم هایی که داره. ولی حالا چون اون شیوه که به نظرم با روحیه ام جورتره با اعتقادی که پذیرفتم (فارغ از اینکه تفسیر من از اون اعتقاد درسته یا نه) جور نیست به نظرم بهتره خودم رو مجبور به متاهلی نکنم مگه اینکه شرایط  خیلی خاصی پیش بیاد.
تهش خودم می دونم که انقدر نعمت های دیگه بهم داده که شکایت از این فقدان - که انکار نمی کنم سختی اش رو- خیلی روا نباشه.
سلام... ممنون که اینهمه توضیح دادی.... الهی که شادی عمیق و دل ی خوش نصیبت بشاه. 
پاسخ:
چقدر این روزها محتاج این دعا هستم
عزیز مهربون سلام... اومدم بگم خیلی امشب به یادتم، و دعاگوت اگه قابل باشم... الهی که همیشه شاد و خوشدل و خوشبخت و خوش عاقبت باشی.
پاسخ:
سلام مرسی عزیزم. توی این چند ماه الحمدالله اتفاق های خوبی افتاد. اما جدایی و دوری از بهترین دوره زندگی سخته... خیلی سخت
کجایی دختر جان؟چشممون به در خشک شد
پاسخ:
سلام به شدت درگیر تز بودم. الحمدالله تلاشهام نتیجه داد. اما خب٬ دلم تنگه الان برای یک سال شلوغ اما پر از حس خوب...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی