Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

فقط صبر

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ

جایی حول و حوش ده-یازده سالگی ام، پسرک شیطان ولی مودب توجهم را جلب کرد. چرا؟ یادم نیست! بچه بودم و احتمالا دقیق نمی فهمیدم  هیجانِ علاقه به جنس مخالف را. چیز زیادی هم یادم نیست از این که این حس دقیقا کی شروع شد و تا کی ادامه پیدا کرد. اجمالا می دانم که دوران زیادی نبود. تنها یک صحنه در ذهنم مانده. روزی سر سجاده، هنگام نماز مغرب و عشا، تصور کردم چه می شد اگر مجبور نبودیم تا بزرگسالی صبر کنیم و او همین الان با خانواده اش، که آنقدر هم با هم دوست بودیم، می آمد خواستگاریم و من عروس می شدم!

سالها بعد بارها به این تصورم خندیدم. در عرض بیست سال گذشته علی‌رغم رفت و آمد خانوادگی و دوستی مادرم با مادرش، هم را ندیده بودیم. این سفر که ایران رفتم، بعد از مدتها، همه اعضای خانواده شان آمدند خانه مان. ناخودآگاه با خودم فکر کردم پسر خوبی است، بیست سال اما زمان کمی نبود برای محو شدن آرزوها. چند روز بعد که فهمیدم خواسته با من بیشتر آشنا شود، حالم گرفته شد. می دانستم که پسر خوبی است، اما می دانستم این آشنایی راه به جایی نمی برد.

با این حال، دیدمش. بار اول مطمئن بودم که آدمِ هم نیستیم. بار دوم، موش چاق خیابان شریعتی به من فهماند که می توان روی حمایتش حساب کرد- می‌دانید که موش ها در زندگی من رُل مهمی بازی می‌کنند-! بار سوم و چهارم، داشتم فکر می کردم که او ،با توجه به انعطاف و حمایت گریش، شوهر خوبی می تواند باشد، حتی اگر لزوما زبانمان مشترک نباشد. روز آخر فال حافظ گرفتم و حافظ گفت: "هاتف آن روز به من مژده این دولت داد/ که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند".

اما، اینجا که آمدم، حواسم را جمع تر کردم. دیدم من دارم تلاش می کنم که خودم را متقاعد کنم به پذیرفتن او. فهمیدم یک جای کار می لنگد. نمی شود این روابط انقدر کوششی باشد، پس جوشش چرا نیست؟ بعد دیدم که ادامه رابطه با او مستلزم تغییرات زیادی در من است: تغییر محل زندگی، تغییر سبک زندگی، کنار گذاشتن برنامه ریزی با دست باز برای آینده و.... نه اینکه من نخواهم برگردم به ایران. اما من همیشه به بازگشت با این دید نگاه کرده ام که محصورم نکند. ازدواج با کسی که همه کار و زندگی اش در ایران است یعنی مطمئن بودن به اینکه نمی خواهی برگردی. من مطمئنم به این موضوع؟ مطمئن نیستم!

از همه اینها که بگذریم شخصیت به شدت عمل گرای او تفاوت دارد با انواعی از شخصیت که من معمولا جذبشان می شوم. نه اینکه عمل گرایی اش را تحسین نکنم که اتفاقا خیلی هم می کنم اما من دلم می خواهد همسفری داشته باشم که بتوانم با او از دغدغه های ذهنی ام هم بگویم. در این میان، اتفاق دیگری هم افتاد. دیدن تقریبا اتفاقی فیلم کوتاهی از رهگذر، به من فهماند که هنوز شنیدن صدایش می تواند من را درگیر کند. مسخره است؟ می دانم. خواب و خیال بازگشت او را دارم؟ نه. نباید در گذشته ماند؟ کاملا موافقم. اما می دانم که وقتی این درگیری حسی نسبت به کسی در گذشته، درست یا غلط، جایی در اعماق وجودم هست، اشتباه است پذیرفتن آدمی که علی رغم تمام احترامی که برایش قائلم، حس عاطفی بهش ندارم.

دادن این پاسخ منفی آنقدرها هم آسان نیست. می دانم همسانی خانوادگی مان یک جورهایی بی بدیل است. می دانم که خانواده اش دوستم دارند و خانواده ام دوستش دارند. می دانم که برخلاف خیلی از پسرهای امروزی، جبهه نمی‌گیرد در مقابل تفاوتهای طرف مقابل. می دانم که این قابلیت را دارد که یک شوهر خوب برای همسرش شود. اما عمیقا شک دارم که من این توانایی را داشته باشم که او را خوشبخت کنم، مگر اینکه تصویری که از جان‌یارم دارم را دگرگون کنم. کاری که در حال حاضر دلیلی برای آن نمی‌بینم.

  • ۹۴/۱۱/۰۷
  • دخترچه

نظرات (۱۱)

سلام..
عزیزم..دخترچه..
به نظرم نباید خودتو بابت اینکه در مواجهه با یه آدم جدید اویِ گذشته به یادت میاد سرزنش کنی ..زمان میبره تا این آدم جدید جای خودش رو باز کنه ..اگر او "خودش" باشه..یعنی او که باید باشه,هرلحظه که از عمر ارتباطتون میگذره به طور اتوماتیک خاطره ی قدیمی کمرنگ تر و کمرنگ تر میشه..مطمئن باش..

_مقصودم آدم جدید نوعی ست نه لزوما آقایی که ازشون حرف زدی.
_گویا جناب جان یار شما هم مثل یارِ جانی ما صبور و خونسرد تشریف دارند ;)
_به 12 سالگی خودم فکر کردم ..من در 15 و 18 و 20 هم همچنان سیب زمینی پشندی بودم در مقوله ی عاشقی و ازدواج ;)
پاسخ:
سلام سارا
خدا کنه اینطور باشه. حس میکنم دارم از انعطاف و اعتماد طرف مقابلم سوء استفاده می کنم.
اتفاقا خوبه که توی اون سنین در این باغها نبودی. منم نمیدونم چی شده بود که این آقا رو آرزو کرده بودم...
می دونی دخترچه جان، کاش می شد باهات حرف ها بزنم و همه ی تجربه هام رو بگم... من و تو خیلی مشترکیم از گذشته هامون...از احساس هامون با خواستگارها، با این تفاوت که من الان یه سال و اندی هست که مجددا ازدواج کردم و راضی هستم...بحمدلله.
من هم چند سال پیش، در دوران عقد از یک نامرد جدا شدم. باز هم بحمدلله! 

کاش تهران بودی و بهت میگفتم که خودت و خودش برید مشاوره ی دکتر گلزاری. 



اما  بذار فقط احساسم رو نسبت به رهگذر بگم. کسی که در جمعی که شما حاضر نبودی، بدی ات رو گفته، دلیلی برای دوست داشتن اش نیست. شخصیت رهگذر، عاشق پیشه کن است، آدمها از دور دوستشان دارند اما وای به حال کسی که بخواهد همدمشان شود. 

پاسخ:
سلام سمانه، تو چه خوب من رو میفهمی و من چه خوشحالم که دوباره می خوانی ام و می نویسی برایم.
میفهمم اون بحمدالله یعنی چی چون خودم هم واقعا خدا رو شکر میکنم بابت بر هم خوردن نامزدی. و چقدر خوشحالم که همدم واقعی ات رو پیدا کردی.

این سفر که تهران بودم پیش دکتر فاطمی رفتم، یک جلسه هم با اقای خواستگار رفتیم. برای شناخت راهکارهایی داد و ما سعی کردیم عملی کنیم. 
میدونی سمانه؟ راست میگی رهگذر توانایی عاشق کردن داشت. مطمینم که اصلا به اندازه اقای خواستگار مهربان نبود اما نمی دانم چرا یادش هنوز هست. البته من لازمه بگم رهگذر اون خواستگاری نبود که ظاهرا پشتم حرف زده. اون یکی دیگه بود که یه جلسه بیشتر ندیدمش.  برعکس، پدر و مادر رهگذر هر دو گفتند که همیشه تعریف من رو می کرده. ولی خب من شک ندارم که محبتی که من به او دارم رو اون به من نداره. سمانه من در این مدت مطمین بودم که رهگذر برام ماجرای تموم شده است، نمی دونم این وسط چرا یهو فیلم یاد هندستون کرد...
سلام عزیزم ، خوبی ؟ خبری ازت نیست ، من به یادت بودم اما آدرست رو نداشتم تا اینکه اتفاقی تو آمار بازدیدم آدرست رو پیدا کردم ، دلم برات تنگ شده دوست عزیزم ، منم که درگیره درسا ، 3 ماه دیگه آزمون دستیاری دارم ، عزیزم پستت رو خوندم بنظرم آدم خیلی خوبی اومد و از همه خاطرات و خواستگارایی که نوشته بودی این بیشتر از همه به دلم نشست و حس خوبی بش داشتم ، بنظرم اومد که مرد زندگیه ، اگه مرد زندگی می خوایی خود خودشه ، البته من احساسم رو گفتم و باطن رو خدا می دونه اما نمیدونم چرا ندیده به دلم نشست ، خواستم منم به عنوان دوستت نظرم رو گفته باشم ، عزیزم ازدواج یعنی تغییر ، هیچ دو نفری مث هم نیستند حتی اعضای خانواده ، بیشتر فکر کن از مشاور کمک بگیر ولی تا حدی اما تصمیم رو خودت بگیر، مشاورا هم آدمن و جایزالخطا ، 
پاسخ:
سلام تینا جان
من مدتیه نمی تونم بیام وبلاگت و یه صفحه تبلیغ باز میشه برام. اما تو اینستاگرام فالوت می منم. خوشحالم که پیدام کردی.
امیدوارم آزمونت به بهترین نحو انجام بشه و عالی ترین نتایج منتظرت باشند.
حرفات جای فکر دارند.
حالا باید یه زمانی بدم ببینم چی میشه...
عزیزم اصلا عجیب نیست که یاد رهگذر افتادی. همون طور که گفتم اون توانایی عاشق کردن داره و کلا شخصیتش دخترکشه!، پس عجیب نیست اگه گاهی یادش می کنی.
اما این حرف ها به کنار، واقعا هم در حال حاضر اهمیتی نداره که یادش هستی یا نه، چون خودت هم می دونی که نه اون بر می گرده نه اصلا شما دو تا بهم می خوردید. پس مصل همیشه منظقی به این پسرک شیطان 11 ساله نگاه کن.
اولدیت ها رو بنویس. بببن داره؟

راستی یه جا نوشته بودی که اگه باهاش ازدواج کنی مجبور می شی که برگردی ایران و یعنی یه طورهایی دست و پات بسته می شه. می فهممت. برای کسی که مدتی اون ور زندگی کرده باشه، برگشت به کشور مون مثل برگشت به جنگل می مونه! (من خودم هم برای چند ماه هست که ایران نیستم و احساستو می فهمم) 
اما لطفا پست هایی که قبلا نوشته بودی رو بخون که توی غریبی و تنهایی مونده بودی. حتی یادمه یه جا گفتی شاید برگردی... من می فهمیدمت... اتفاقا زندگی در غربت حتما همراه میخواد چون حتی خانواده ی خودمون هم کنار آدم نیست. پس فکر نکن که اگه تنها خارج زندگی کنی، راضی خواهی بود... 
راستی، تو الان تازه از تهارن برگشتی و گوله ی انرژی هستی! حالت با حال 6 ماه پیشت خیلی فرق می کنه :)


پاسخ:
سلام سمانه
منطقی نگاهش کردم سمانه و اولویت ها رو نوشتم. یه سری رو داره، یه سری رو نه. در مورد برگشت به ایران، درست می گی. من خودم مصمم بودم که کمتر از یک سال دیگه برگردم، اما همیشه به خودم می گفتم، این راه جاده یه طرفه نیست. اگر رفتم و خوب نبود، دوباره میشه برگشت به خارج از ایران. اما خب اگر این بازگشت با ازدواج همراه شه، به احتمال زیاد میشه جاده یک طرفه و بنابراین آدم باید خوب فکرهاش رو کرده باشه. ولی واقعا درسته تنهایی تو غربت خیلی سختی داره. 
نکته آخر هم کاملا درسته. وقتی آدم تازه برگشته هتوز یه جورهایی شارژه. خلاصه دعا کن برام...
سلام
اگر امکانش هست به خودتون وقت بدید و زود جواب ندید. فرصت بگذارید برای فکر کردن و آشنا شدن و تصمیم گرفتن.
اینکه در اینگونه مواقع هم فیل آدم یاد هندوستان کند اصلا عجیب نیست. اصولا انگار این درگیری‌های عاطفی یک جور هورمون یا یک جور سوئیچ توی مغز دارد که تا فعال می‌شود یک لیست جلوی چشم آدم می‌آورد از تجربیات قبلی. و بعد هی جلوی آدم را می‌گیرد برای تصمیم گرفتن.
یک کمی به خودتان وقت بدهید. فاکتورهای مثبتی که از آقای خواستگار جدید گفتید مهم بود و قابل تأمل.
ارزشش را دارد که کمی تأمل کنید.
پاسخ:
سلام آذردخت جان،
چقدر این حرفتون درست بود راجع به اینکه اینطور مواقع یه لیست آدم میان و جلوی تصمیم رو می گیرند.
سعی می کنم زمان بدم.
دعا کنید. 
سلام. خوبید؟ من خواننده ی خاموش شما. ۳ سال پیش در شرایط مشابه شما بودم.
راستش اینکه میگی با ازدواج با این آقا برگشتنی در کار نیست اشتباهه.
دو دلیل دارم.
اول اینکه خوب فرض کن با کسی ازدواج کنی که در همون کشور شما باشه. اون موقع هم جادت یک طرفست و باید تا آخر تو همون کشور بمونی. تا آخر....در همه شرایط....

و یک چیز دیگه. آقایی که من باهاشون ازدواج کردم (یعنی همسرم)، اونم اول میگفت اصلا و ابدا حرف خارج رفتن نزن. من اینجا کارم عالیه، شرکت خودم رو دارم و .... کلن از ایران خیلیییییییی راضی بود. اصلا نمیخواست بچه هاش خارج بزرگ شن

بعد حالا بعد از ۳ سال، اومده به من میگه یه استخاره مهم کردم. دعا کن. میگم چی؟ میگه اینکه بریم آلمان زندگی کنیم ....

:))))))))))))))))))
میبینی؟؟؟ زندگی همینه!!!!!  هیچ چیزی قطعیت نداره
حالا نه که من رو مخش کار کرده باشم ها. نه. اتفاقا چون خودم اینجا الان سر کار هستم و خیلی راضیم اصلا الان دوست ندارم به این مسایل فکر کنم یا حرفشو بزنم. ولی به هر دلیلی اون حسابی افتاده رو این خط....


و یک چیز دیگه...
ایران ایشااللهههههههههههههههه خدا بخواد داره دوباره درست میشه. اتفاقا بیای خوشحالمون میکنی. جا برای پیشرفت باز شده و الان وقت ماهی گیری هست :)

در پایان:
ایشاالله که هرچی خیره پیش میاد :) ما هم دعات میکنیم نازنین بانو.
پاسخ:
سلام ریحانه جان
چه خوبه یه خواننده خاموش سکوتش رو بشکنه. :)
>>>>>اول اینکه خوب فرض کن با کسی ازدواج کنی که در همون کشور شما باشه. اون موقع هم جادت یک طرفست و باید تا آخر تو همون کشور بمونی. تا آخر....در همه شرایط....
حرف درسته ریحانه جان و برای همین من با کسی هم که مطمئنه تا آخر می خواد این ور بمونه مشکل دارم.

خوشحالم که همسرتون نسبت به برنامه ریزی برای آینده بازه. این فکر کنم خیلی مهمه. البته یه بخش قضیه هم فرصت ها و قابلیت های هر فرد در خارح از ایرانه. برای بعضی موقعیت های شغلی ایران واقعا بهتره و خارج رفتن مساوی از صفر شروع کردنه.
منم امیدوارم اوضاع ایران بهتر و بهتر بشه و خیلی دوست دارم که موقعیت های جدید کاری برای جوون ها تو ایران ایجاد شه و یک سری از کسانی هم که رفتند برگردند.
خیلی خیلی ممنونم از دعای مهربانت و بدون که محتاجم. :)
میدونی. چیزی که باعث میشه به زندگی با یک مرد آدم خوش بین باشه، انعطاف پذیری اون شخص هست. گفتم که همسرم بعد از ۳ سال میگه پاشو تا بریم؟ من فکر میکنم اگر انعطاف پذیر نبود هرگز این حرف رو نمیزد.
باور کن من هرگز زورش نکردم و راستش الان اصلا دلم نمیخواد برم... اما حرفم سر انعطاف پذیر بودن هست...
پاسخ:
می فهمم چی می گی ریحانه جان و عملا لمس کردم که این موضوع چقدر مهمه. این آقای خواستگار هم به نظر میاد آدم منعطفی باشه کلا. ولی خب هنوز چیزهای دیگه ای هم هست که من سرشون تردید دارم...
میدونی عزیزم ، من فکر میکنم ما به تنهایی خودمون عادت کردیم و  شاید مشکل اینه که حوصله ی ازدواج رو نداشته باشیم ، از هر کسی یه ایرادی میگیریم و بنظر خودمون هم خیلی منطقی تصمیم گرفتیم ، حصار تنهایی رو یه روزی باید شکست ، اگه کسی می خواد ازدواج کنه ازدواج میکنه ما از اونایی هستیم که تنهاییپون رو میخوایم اما مهم اینه که تا کی می خواییم تنها باشیم ، همون رهگذر هم که به دلت بود در ظاهر به دلته ، اگه میخواست جدی یشه هم شاید دیگه دوسش نداشتی  ، والا من نمیدونم اما احساس خودم اینطور شده ، گفتم شاید تو هم اینطور شدی ، باید به این فکر کنیم که تا کی می خواییم تنها باشیم ؟؟ ازدواج ، زندگی ، دنیا ، همش زود میگذره ، دنیا جای موندن نیست که اینقدر سخت بگیریم ، آدم برای داشتن همدمی چقدر می خواد سخت بگیره ؟ یکی از دوستام یه نفر رو رد کرد سر اینکه نمی خواست بره خارج و بعد با یکی دیگه ازدواج کرد اتفاقا بعد از دو سال همون کشوری که خواستگار قبلی می خواست بره ، رفت ... دنیا دوروزه ، یه روزش مونده اگه همدم می خوایی باید بپذیری که هر کسی هم ایراد داره هم حسن ، وگرنه تنهایی تا همیشه ، بالاخره یه روز باید از حصار تنهاییت بیرون بیایی  
پاسخ:
سلام عزیزم
آره تینا این تنهایی یه طوری شده همدم مون. می فهمم چی می گی. در مورد رهگذر هم درسته، همون موقع که حرف می زدیم بارها احساس می کردم نمی خواهمش.
فقط سوال اینه که تنهایی بهتره یا بودن با کسی که شاید نتونه اون طور که باید و شاید تنهایی آدم رو هم پر کنه، یا مثلا دغدغه های فکری و روحی آدم رو درک کنه.

برای زندگی مشترک ارزش قایل باش ، دورادور روش فکر نکن ، بیا چند روز بمون و باش رفت و آمد داشته باش ، بعدا در موردش فکر کن ، الان بگو فقط میخوام بشناسم ، رفت و آمد به مرور زمان شناخت بیشتر میشه و احساس و فکرت بهتر کار میکنه ، آدم لباسشم پرو میکنه بعد میخره بعد تو می خوایی از دور روش فکر کنی ، چندین بار ببینش حرف بزن و فکر کن . عزیزم الهی خوشبخت و عاقبت بخیر بشی . 
پاسخ:
تینا جان الان خیلی توی کار گرفتارم. نمی ذارند بیام. اما سعی می کنم تا چند ماه بعد یه سفر بیام ایران. چون واقعا از راه دور اصلا آدم نمی تونه تعاملی داشته باشه که بشه بر اساسش تصمیم گرفت.
دعام کن خیلی.
عزیزم هیچ کسی وجود نداره که ازدواج کرده باشه و خواسته ها و اهداف خودش رو پیش ببره مگر اینکه زورگو باشه چون هیچ دونفری مث هم فکر نمیکنن هر خواشتگاری هم که حرفاتو تایید کنه تا قبل از ازدواجه همه زندگیا همینه ، اهداف بعد از ازدواج تغییر میکنن ، دیگه هدف شخصی کمرنگ میشه و هدف حفظ زندگیه مشترکه . روال زندگی رو خدا بر این قرار داده که ادم ازدواج کنه حتما تنها بودن خوب نبوده که خدا همچین حکمتی رو گذاشته ، ما هم که به اندازه کافی تنها بودیم باید دیگه کم کم یه نفر دیگه رو در کنار خودمون بپذیریم ، به مرور همسر  ، مادر ، مادر بزرگ بشیم ، باید یه روزی وقتی که مردی متعهد و خانواده دوست پیدا کردیم ، حصار تنهایی رو بشکنیم و خودمون رو برا تغییر سختی آماده کنیم و از پیله دربیایم ، تو پیله آرامش بیشتره اما پروانه شدن هم مرحله تکاملیه. الهی خیرت پیش بیاد . 
پاسخ:
دعا کن برام عزیزم
سلام دخترچه مهربانم . این روزهای زندگی مرا بهتر می دانی .. برای من لطفا دعا کن .
اما در مورد نوشته ات هر چه می خوانم باز دلتنگم . کا بیشتر می نوشتی از خودت . اینکه از شنیدن صدای اون آدم اینطور دگرگون شدی یادت باشد آدم تا زنده است این انقلاب درونی رو دارد . این حس و ..
اما سعی کن تصمیم های خوب بگیری بعضی محدودیت ها و محصور دن ها خوب است
 حتی اگر شاهین تیز پرواز افق ها باشی.. گاهی محصوریت حس آرامش می آورد . و تا وقتی تجربه نکردی نمی دانی
پاسخ:
سلام خاطره
آره درسته گاهی واقعا لازمه محصور شه...
سپردم به خدا. عقلم دیگه کار نمی کنه. :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی