هیچ دانشکدهای، حتی دانشکدهام در ایران که سالهای قابل توجهی رو درش صرف کردم، این میزان از حس تعلق رو در من ایجاد نکرده. کارم روزبهروز جدیتر میشود و الحمدالله هر روز بیشتر عاشقش میشوم. چالشها کمکم دارند خودشان رو نشان میدهند و من این شانس رو دارم که از آدمهای فوقالعادهای که اطرافم هستند، کلی نکته یاد بگیرم.
لحظات سخت کم نیستند و کمکم دارم تجربهشان میکنم. وقتی دانشجویی گریه میکند، من سرم را میاندازم پایین و زیرچشمی نگاه میکنم که ویلیام و سمیر چطور موقعیت را مدیریت میکنند. بارها شده که احساس بیتجربگی کردم. گاهی فکر کردم که زیادی سکوت کردم یا زیادی حرف زدم. اما از ته دلم خوشحالم و تا حالا هیچکدام از تجربیات کاریام، آنقدر نکته روزانه نداشته برای یاد گرفتن! انشاالله که همیشه همینطور بماند.
ویلیام امروز میپرسید که آیا از هماتاقیهایم راضی هستم یا نه. احتمالا هیچ نمیدانست که من از حضور تکتک این آدمها خوشحالم! خبر بد این است که ویلیام تا چند ماه بیشتر در سمت مدیریت نمیماند. به رئیس جدید معرفی شدم و به نظر میرسد که آدم بسیار حرفهای و باشخصیتی باشد. با این حال، دلم میخواست فرصت بیشتری داشتم برای تحت مدیریت ویلیام کار کردن.
- ۱ نظر
- ۲۸ دی ۹۷ ، ۰۱:۲۴