مسحور
پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۲ ب.ظ
باران میبارید و من رکاب میزدم. باران اشک را در خود حل میکرد. دلم میخواست که ناپدید میشدم. دوچرخه را به راه ناشناختهای راندم. کنار راهی جنگلی پارکش کردم و شروع به راه رفتن کردم. از یک جایی به بعد کسی نبود و من با تنهایی مسحور کنندهای روبهرو شدم. راستی چه جایی بهتر از جنگل برای در آغوش کشیدن تنهایی؟
- ۹۹/۰۸/۰۸
سلام
در چند خط خیلی زیبا تجسم کردم مسیر راهی که طی کردید و صد البته از تنهایی آخرش کمی ترسیدم
شاد باشی عزیزو اشک شوق و لبخند