دیروقت بود و تاریک بود و من به روال یک سال گذشته داشتم مسیر ایستگاه ترام تا خانه را پیاده میرفتم. حس کرده بودم کسی پشتم میآید و بعد صدای عصا شنیده بودم. به عقب نگاه کردم؛ مرد جوانی با عصا پشت سرم بود. گفت: «بُن سُوار». شاید آرام جوابش را دادم، اما مثل همیشه ترجیح دادم خودم را از موقعیت خطر دور کنم. سرعتم را تند کردم، او هم سرعتش را تند کرد. به طرف دیگر خیابان دویدم و در پیادهرو مشغول راه رفتن شدم. ترسیده بودم. سرم را برگرداندم که ببینم کجاست. او همچنان در پیادهروی آن طرف خیابان بود ولی گویی داشت سرعت میگرفت که او هم به این ور خیابان بیاید. ناگهان روی سرش دو گوش در آمد. ترسیده بودم و نفسم بالا نمیآمد.
معمولا وقتی کابوس بیدارم میکند، خودم را سعی میکنم با ساختن ادامه خواب در ذهنم، آرام کنم؛ نجات ناگهانی از موقعیت، دفاع از خودم، و چیزهایی از این دست. مدتی است که این توانایی را از دست دادهام انگار. بیدار میشوم و مدام به خودم میگویم خواب بود، خواب بود ...
- ۱ نظر
- ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۱۸