من فکر کرده بودم می شود دست کشید. نشد. نتوانستم. یا شاید خودش نخواست که بشود.
راستش٬ آنقدری نان و نمکش را خورده ام که شرمم شود از اینطور نمکدان شکستن. نان و نمک؟! چه می گویم.
تسلیم٬ ای رقیق اعلی! بندت را بیانداز دور گردنم و هر کجا که خواهی ببر.
- ۹ نظر
- ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۰۴:۱۳