سراشیبی
افتادهام در سراشیبی حس و حالی که ناخوش است. یکهو ذهنم میرود سراغ کارهای غلطی که در برهههای زندگیام کردهام و درد عذاب وجدانش رهایم نمیکند. ور توجیهگر ذهن در پی توجیه آن اشتباه برمیآید، ور سختگیر ذهن اما قانع نمیشود. بعد سروکله ور متنفر ذهن پیدا میشود که با تنفر نگاهم میکند و من پر از شرم میشوم. بعضی اشتباهات آدم احمقانه است و نمیشود پاکشان کرد. در بعضی از این موارد آدم با علم به اشتباه بودن کاری، آن را انجام داده به امید به دست آوردن چیزی که علیالظاهر نفعی در آن بوده. برای من در اغلب این موارد، آن نفع به دست نیامده و یا اگر به دست آمده، آن چیزی نبوده که فکر میکردم. در بعضی از موارد هم اشتباهات حاصل سهلانگاریهایی است که قطعا قابل پیشگیری بودند. مشکل کار اینجاست که وقتی در سراشیبی میافتم، حس شرم از حقارت روح خودم در هنگام انجام آن اشتباهات رهایم نمیکند. نمیدانم این حرفهایی که آدم باید خودش را ببخشد و اینها چطور قابل جمع است با آگاهی از اشتباه و از پذیرش اینکه عملت غلط بوده. در عین حال این را هم میدانم که آن حس شرمی که منجر به تنفر میشود سازنده نیست.
---------
ملیسا دوست خوبی است. بارها شده تا دیروقت تلفنی حرف زدیم و به همه حرفهایم گوش داده و بعد سعی کرده کمکم کند تا قضایا را بهتر ببینم.
همسایه پایینی دختر مهربانی است. چند روز پیش با هم رفتیم پیادهروی. بودن کنارش آرامم میکند.
الف همکار خوبی است و دوستیاش را ثابت کرده. پارسال چقدر بحث کردم باهاش و الان فکر میکنم واقعا اشتباه بود وارد آن بحثها شدن. من از داشتنش به عنوان دوست خوشحالم. گاهی توی جمع از دستش ممکن است برنجم. اما وقتی فقط خودمان هستیم، انگار قلق هم دستمان آمده و یاد گرفتهایم بدون رنجاندن هم برای هم دوستی کنیم.
احتمالا باید بشود که آدم داشتههای زندگیاش را لنگر کند که بیشتر سقوط نکند در سراشیبی. بخشی از این داشتهها هم دوستی ها هستند. منتها یک نگاه واقعگرایانه و بیتوقع را به نظرم باید چاشنی دوستیها کرد.
- ۹۹/۰۶/۲۲
سلام عزیزم. جمله ی آخرت رو باید با طلا نوشت.
و اما در خصوص بخشیدن خودمون! اگر نتونیم خودمون رو ببخشیم چطور میتونیم دیگران رو ببخشیم. اصلا چطور میتونیم انتظار داشته باشیم خداوند اشتباهات ما رو ببخشه، مگه نه اینکه بخشش از صفات بارز خداونده، پس باید سعی کنیم یادش بگیریم.