روزهای نو
عکسهای یک سال گذشته را مرور میکردم. چه روزگاری بود. خودم هم نمیدانم چطور طی شدند. روزهای عجیبی بودند و البته سخت، خیلی سخت.
شنبه بیبیشاورِ یکی از همکارهای دانشگاه قبلی بود. مجالی شد برای دیدن بعضی از همکارهای قدیمی. همهشان میگفتند چشمهایت برق میزند و از صورتت میشود فهمید که از شرایط جدیدت خیلی راضی هستی.
خودم باورم نمیشود که منی که در سال گذشته، از همه جلسات کاری فراری بودم و هیچ حرفی نداشتم، الان در جلسات چندگرایی و تنوع فرهنگی در محیط کار شرکت میکنم، ایمیلهای قاطع به مدیریت میفرستم و به زودی قرار است به جای مدیرم در جلسهای در سطح مدیران شرکت کنم. من واقعا همان آدمم؟ هنوز هم درست نمیدانم که چرا آن محیط آنقدر اعتماد به نفس من را گرفت بود و چه شد که در آنجا، تبدیل به موجودی منزوی و بیتفاوت به همه چیز شدم.
چند روز پیش باید تصمیم نهایی در مورد اسکالرشیپ سال بعد را میگرفتم. سال بعد فقط یک دانشجو میتواند از معافیت پرداخت شهریه استفاده کند. خیلی برایم تصمیم سختی بود و مدام با خودم کلنجار میرفتم. سمیر آن روز سرش شلوغ بود و نمیخواستم درگیرش کنم. جرارد که دید با خودم درگیرم، قبل از رفتنش آمد و بهم گفت که نباید این موضوع را آنقدر مسئولیت اخلاقی سنگینی ببینم. گفت تو داری شانسی به کسی میدهی، نه اینکه چیزی از کسی بگیری. راست میگفت اما به هر حال، این تصمیم میتوانست زندگی آدمی را عوض کند. من خودم به خاطر همان اسکالرشیپ بود که آنجا درس خواندم و همان باعث شد که بعدا بتوانم در این دانشکده کار کنم. جرارد ولی راست میگوید من نباید این موقعیتها را باری روی دوشم ببینم؛ برعکس فرصتی است برای یادگرفتن مهارتهای مدیریتی.
با همه اینها هنوز از خودم شاکیام. در درجه اول از شلختگیام. دیگر حال خودم دارد از نامرتبی و کثیف بودن خانهام به هم میخورد. امروز خانه ماندم و کمی از بازار شام دورم را جمع کردم (همین هم برای این بود که قرار است دو روز دیگر کسی از اداره آب بیاید برای نصب کنتور!). از این ویژگی خودم خیلی بدم میآید و تا به حال نتوانستم اصلاحش کنم. دلیل دیگر شکایت از خودم هم بماند. ولی کاش بشود آدم کثیفیهای روحش را پاک کند، طوری که بر نگردند.
- ۹۸/۰۱/۱۲