به خدا میسپارمت
يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۴۹ ق.ظ
تعادل احساسیام به هم ریخته بود. بیانصاف شده بودم و پر از خشم و بغض. انکار کرده بودم چیزهایی که روزی چون روز روشن بود برایم. میلغزیدم و خودم لغزش را دوست نداشتم.
انصاف را خودش باز پسم داد. خشمم دود شد در هوا. احساسات اما مدام غلیان میکرد و من نمیفهمیدم این گردباد چطور مرا در خود میکشد. وادی پرخطری بود و من ناتوان بودم از سقوط نکردن.
درمانده بودم. رفتم زیر دوش. از ته دل خواستم که آب، لغزشها را پاک کند. همانجا آرام شدم انگار. دلم آرام گرفت به سپردن اویی که جانم بسوخت و به دل دوست داشتمش به خدایم. دلم قرص شد که جایش امن خواهد بود.
سختتر از امتحان ابراهیم نیست؛ قطعا نیست.
- ۹۷/۱۲/۱۹