جا مانده ام
چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ ب.ظ
برگشتنم سخت بود. شاید سختتر از دفعههای پیش، شاید هم سختیهای وداعهای گذشته را فراموش کردهام.
روز آخر، روز مادر بود و من فقط تبریک گفتم به مادرم. کلی حرف ناگفته داشتم. مادر حواسش بود که روز آخر به کارهایم برسم و مو کوتاه کنم و ناخن درست کنم. میدانستم که ته دلش فکر میکند موی خیلی خیلی کوتاه به من نمیآید، اما مثل همیشه همراهم بود. سبک شدم. تا به حال آنقدر موهایم را کوتاه نکرده بودم و حس تغییر خوبی دارد. بابا همیشه به موی کوتاه غر میزند. این بار به روی خودش نیاورد اما.
شب آخر از کتابخانه بابا دیوان حافظ را برداشتم و سه بار بازش کردم. تنها یکی از شعرها یادم مانده: «دردم از یارست و درمان نیزهم...».
خراب کرده بودم. خیلی چیزها را خراب کرده بودم و بودن در حریم امن خانه مرا به اصل خودم نزدیکتر کرده بود و همین باعث میشد خراب کردنهایم را بیشتر ببینم. اثر خرابی هنوز هست و من انگار ناتوانم از اصلاح.
فردا باید با دانشجوها سفر بروم و حوصلهاش را ندارم.
- ۹۷/۱۲/۰۸