من به حال دل گریه میکنم/ دل به حال من خنده میکند
يكشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۰۰ ب.ظ
موهایم را بالای سرم جمع کرده بودم. صورتم با ابروهای روشن باز شده بود. پیراهن یقه بسته با گردنبند بلند خوب به تنم نشسته بود. روبهروی آینهی کمدم ایستادم. از دید خودم، زیبا بودم. کمتر از سیوسه سال نشان میدادم. چشمانم اما پر از حسهای ناگفته بود.
بعد از این همه سال خوب میدانم که بین عقل و دل باید عقل را انتخاب کرد. دل و آنچه در آن است را باید برای خود نگه داشت. من تا آنجا که توانسته بودم جنگیده بودم. هرآنچه در توان داشتم را به میدان آورده بودم که بعدا جای حسرتی نباشد. تمام توان و نیرویم تمام شد و نشد. دلم تکهتکه شد و نشد. جانم ذرهذره آب شد و نشد.
نباید میشد. چون لابد او که باید میخواست، جور دیگری خواسته بود. و او بهتر از من همه چیز را میدانست: حتی دلم را. بعضی چیزها باید در دل بماند، تا همیشه شاید.
- ۹۷/۱۲/۰۵