اندر مصائب بعضی جمعهای ایرانی
يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۲۴ ق.ظ
چند وقتی بود که فکر میکردم شاید در این مدت، احتیاط و اجتنابم در برخورد با بعضی جمعهای ایرانی، زیاد از حد بوده است. امشب در جمعی قرار گرفتم که مطمئن شدم که در همه این سالها کار درستی کردهام که در رفتوآمد با ایرانیها با احتیاط بودهام.
با لیلا و احسان به خانه دوست مشترکی دعوت شدیم که خودش از ایرانیهای نسل دومی است. این دوست مشترک، پدر و مادر پارتنرش، پدر خودش و یک زوج ایرانی دیگر را هم دعوت کرده بود. من تنها فرد محجبه جمع بودم. از همان اوایل، تکهها از جانب پدر پارتنر میزبان شروع شد. تکه در این جمعها اینطوری است که وسط یک بحث بیربط شروع میکنند مثلا چیزی راجع به مسلمانها گفتن. بعد از پیامبرت و بقیه آدمهایی که فکر میکنند تو بهشان ارادتی داری با الفاط زشتی یاد میکنند. بعد با مشروب نخوردن و حجاب داشتنت، شوخی میکنند. بعد که میبینند تو سکوت میکنی و از واکنش اجتناب میکنی و وارد بحث نمیشوی، سر صحبت را با تو سر یک موضوع بیربط مثلا نام یک ایالت شروع میکنند و وسط بحث، خیلی بیربط حرف را به دین و خدا و دروغگویی ناسا و وجود موجودات فضایی و هزار موضوع دیگر میکشانند، و ازت میخواهند که اطلاعات را بالاببری و به کنایه میگویند که خیلی از مردم ایران (بخوانید مذهبیها) خرافاتیاند و چیزهایی که از نظر علمی ثابت شده را نمیدانند! و این میشود شروع یک تفتیش عقاید.
این بنده خدا البته خیلی داغان بود: ربط و یابس را بر سر موجودات فضایی و ربات بودن ما و حیات در سیارات دیگر میبافت و به من میگفت علم فیزیک اینها را ثابت کرده و من که لابد در حد دبیرستان فیزیک میدانم و باید اطلاعاتم را بالا ببرم! وقتی در جوابش اشارهای به تفاوت علم و شبه علم کردم و گفتم هیچکدام از این مدعیات --حتی اگر معتقدان خود را داشته باشند-- از نظر علمی ثابت نشدهاند، او تاکید داشت که این چیزها ثابت شده و سندش در یوتیوب هست! وقتی من گفتم که در یوتیوب از رمالی و جنگیری و هرچیزی پیدا میشود و اینها هیچ کدام «علم» نیست، بحث را کشاند به مسلمانی من! وقتی تاکید کردم که من ربط این بحث را به اعتقادات شخصیام نمیفهمم و او باز هم اصرار داشت که بر مسلمانی من تاکید کند، پرسیدم: «شما مثل اینکه با این موضوع مشکلی دارید؟ من نمیفهمم که چرا دارم برای عقاید شخصیام که سعی میکنم در بحث دخالتشان ندهم بازجوبی میشوم؟!» بعد طرف یک مشت مزخرفات دیگر به هم بافت که هیچ سر و تهی نداشت (مثل اینکه در اهرام مصر، نقاشی سفینه و آدم فضایی پیدا شده و ...) و من باز هم گفتم راستش نمیفهمم چطور بحث از سر نام یک ایالت به اینجا رسید. و او هم گفت که سیر بحث همین است و بحث کلا شاخه شاخه میشود؛ اینشتین هم اشعه ایکس را از شاخهبهشاخه شدن حرفها کشف کرده! گفت که طبیعی است که در حرف، همه بحثها به دین و مذهب برسد. من هم آخرش لبخندی زدم و گفتم شاید هم شما از آدمهایی شبیه من خاطره خوشی ندارید و این فرصتی شده برای اینکه حرفهایتان را بزنید!
اووووف ... خدا وکیلی به عمرم یکباره در معرض این همه خزعبلات قرار نگرفته بودم! بدبختی این بود که لیلا و احسان جای دیگری مشغول صحبت بودند و داغانترین فرد جمع در حالتی که نیمه مست بود مرا گیر آورده بود و من به احترام میزبان نمیتوانستم محل را ترک کنم. تنها خوشحالیام این است که توانستم محترمانه اعتراضم را به بیربط بودن حرفهای طرف بیان کنم.
موقع برگشت، احسان میگفت در همان چند دقیقه اول فهمیده که هدف بسیاری از سخنان، طعنه به من بوده و خیلی ناراحت شده. میگفت تو عادت نداری به این جمعها چون مدتی ایران نبودی و ندیدی آدمهای مدعی اینچنینی را و در عین حال، در جمعهایِ اینطوری خارج از ایران هم نبودهای.
نکته این است که وقتی تو ظاهری داری که تو را دیندار قلمداد کنند، هرچقدر هم حرفهایت را نخواهی ببری سمت تفاوت عقیده، هرچقدر هم غذایت را با آرامش بکشی و بخوری و صدایش را در نیاوری که چه میخوری و چه نمیخوری و نوشیدنیات چه است، بعضی آدمها دنبال بهانه هستند که بحث بر سر اینچیزها راه بیاندازند. جالب ابنجاست که وقتی به طرف گفتم من بیشتر رفتوآمدم با غیر ایرانیهاست، گفت همه ایرانیها این را میگویند و چقدر بد است که ایرانیها هوای هم را ندارند! من هم گفتم فکر کنم دلیلش این است که در جمعهای ایرانی، تاکید روی تفاوتها خیلی بیشتر از شباهتهاست و همین آدمها را از هم دور میکند.
شب سختی بود برای من. با همه اجتنابم از بحث، مورد بازجویی قرار گرفته بودم. از کسی که دوستش داشتم، با بدترین الفاظ یاد شده بود و بدترین تهمتها به او زده شده بود و من با یادآوری چیزی که از اخلاق او شنیده بودم، تا جایی که توانسته بودم سکوت کرده بودم. با همه اینها خوشحالم که با وجودی که به نظر میرسید طرف مقابلم ناتوان از درک انسجام یک گفتوگوست، محترمانه اعتراضم را به شیوهاش بیان کردم. هرچند که به قول احسان و لیلا، طرف لمپنتر از این حرفها بود و بعید است فهمیده باشد زشتی کارش را.
شاید امشب شبی بود که من باید احترام تاریخش را بیشتر نگه میداشتم و خودم را در این موقعیت قرار نمیدادم. اینکه در جایی قرار گرفتم که دوست نداشتم، این که در معرض چیزهایی قرار گرفتم که از نظر من، مرا از چیزهایی که اصل میدانم دور میکنند، میتواند یک دلیل داشته باشد که خودم خوب میدانمش. کاش، فقط کاش از آن راهی که به تباهی میرود، فاصله بگیرم.
- ۹۷/۱۱/۲۱