آخرین ساعات سال ۲۰۱۸
تا حالا نشده بود شب اول ژانویه را تنها در خانهام باشم. از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۷، همیشه شبهای اول ژانویه را در ایران بودم. سال نوی ۲۰۱۸ را هم در کنار خانوادهام در شهر محل زندگی برادرم بودم و شب با هم رفتیم مرکز شهر و آتشبازیها را نگاه کردیم. امسال اما تنها در خانه خودم هستم. صدای ترقهها به نحو وحشتناکی آزاردهنده است و کمکم دارد عصبیام میکند. ده بار تا حالا زیر لب زمزمه کردهام: زهرمار!
در این چند روز، در مجموع حال و روزم خوب بود. هرچند که هنوز همت نکردم که خانه را درستو حسابی جمعوجور کنم. اما به هر حال، کارهای مفید هم کم نکرده ام در این تعطیلات. توانایی مدیریت ذهنم هم بیشتر شده نسبت به قبل. البته هنوز هم گاهی افکار وسواسگونه به سراغم میآیند. یکیاش که دیروز خیلی درگیرم کرده بود، مربوط میشود به مقالهای که با استاد راهنمای ایرانم نوشته بودم و بالاخره، چند ماه پیش چاپ شد. در چکیده انگلیسی مقالهی چاپ شده، دو غلط فاحش گرامری وجود دارد. در آخرین نسخهای که من از چکیده انگلیسی مقالهام دارم، آن اشتباهها وجود ندارد. نمیدانم ویراستار مجله سرخود دست برده در چکیدهام و یا این که خودم وقتی که فرم نهایی فرستادن مقاله را پر میکردم، خسته و خوابآلود بودهام و جملات درستم را غلط کردهام! احتمال دوم البته ضعیف است، اما من همچنان در نظرش میگیرم و حتی خودم را به خاطرش سرزنش میکنم. فکر این که حاصل جستوجوی نامم، متنی با غلط باشد، آزارم میدهد. کلی با خودم جنگیدم که این آزار، لحظاتم را خراب نکند و مرا به باتلاق حسهای منفی نکشاند. امروز هم فکر آزاردهندهام این بود که من هنوز نصف زندگیام در ایران است و نصف اینجا. حتی برخی از لباسهایم، مناسب مهمانیها و مراسم ایران است و بعضی، مناسب استفاده روزمره در اینجا. این زندگی دوپاره گاهی خیلی خودش را در چشمم فرو میکند. فکر میکند چقدر وسیله زیاد دارم و کلی چیز را نگه داشتهام به این امید که در ایران استفاده کنم. با این که در این چند سال خیلی چیزها را تصفیه کردهام، هنوز هم چه در ایران و چه در اینجا، خالی کردن کمدها برایم یک چالش محسوب میشود. یک اضطراب بدی بهم میدهد و معمولا فقط وقتی مامانم کنارم باشد، از پس این کار راحتتر برمیآیم. ولی موضوع، فقط وسیله و لباسها نیست. موضوع اصلی این است که من هنوز نمیدانم کجا را باید خانه بدانم.
خلاصه که مدام باید حواسم باشد که فکرهای آزاردهنده رهزنی نکنند و به ورطه خیالات تلخ نکشانندم.
سال ۲۰۱۸ برای من سال سختی بود. چیزهای زیادی یاد گرفتم، اما موانع و سختیها و ناامیدیها هم کم نبودند. چه در زندگی حرفهای و چه در زندگی شخصی، روزهای زیادی بودند که پر از ناامیدی و نلخی میشدم. این اواخر، اشکها تمام نمیشد و من میدیدم که کمکم عنان زندگیام دارد از دستم خارج میشود. در کارم، تا حدی سعی کردم بجنگم، اما از یک جایی به بعد دانستم که آن راه، راه من نیست و جنگیدن برایش هم تنها فرسودهترم میکرد. فهمیدم که برای آن کار، انگیزه لازم برای جنگیدن را ندارم. در زندگی شخصیام اما باارادهتر جنگیدم. درد میکشیدم، اما دست از جنگیدن بر نمیداشتم. یادم نمیآید هیچ وقت دیگر در زندگیام آنقدر درد داشته باشم و باز بخواهم برای چیزی بجنگم. این جنگیدن دستاوردهای خوبی برایم داشت. اگر برگردم به عقب، دیگر قدم به راهی که نباید، نمیگذارم. اما اگر برگردم به عقب و به هر دلیلی، در میانه آن راه باشم، حتما باز هم همانقدر میجنگم.
- ۹۷/۱۰/۱۱