شب کریسمس
شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۵۶ ب.ظ
مدتی بود که دلم میخواست در مراسم کلیسا شرکت کنم. قبلا شده بود که به عنوان توریست، بخشهایی از یک مراسم را در کلیسا دیده باشم، اما دلم میخواست این بار به عنوان مستمع از اول تا آخر بنشینم. فکر کردم بهترین موقعیت، مراسم مخصوص کریسمس است. به رقیه که گفتم، گفت او هم دوست دارد اما میترسد دو تا آدم با حجاب آن وسط، فکر ادمها را ببرد سمت تروریسم. بهش گفتم بهترین کار این است که به کلیسایی برویم که خیلی محلی نباشد و تنوع فرهنگی بیشتری در آن دیده شود. آخرش اما هیچ فکر و برنامهریزی جدی نکردیم.
دوشنبه شب، که شب قبل از کریسمس بود، رفتیم مرکز شهر و کمی خرید کردیم و بعدش هم سر از رستوران ژاپنی در آوردیم! شاممان را که خوردیم، حسابی سنگین شدیم. در حالی که از سرما به هم چسبیده بودیم، داشتیم برمیگشتیم سمت ماشین که از کنار کلیسای مرکز شهر رد شدیم. شک داشتیم آن موقع باز باشد و راهمان بدهند. حدس میزدیم احتمالا مراسمی در روز کریسمس داشته باشند و فکر میکردیم شاید آن موقع در حال تمرین باشند. همینطور مردد، به دنبال جمعیت کلیسا را دور زدیم و به در ورودیاش رسیدیم. جلوی در، چند نفر ایستاده بودند که با همه دست میدادند و خوشامد میگفتند. ما لحظهای تردید کردیم. رقیه با خحالت پرسید که میتوانیم شرکت کنیم و یکی از آنها هم با خوشرویی گفت که بله.
تجربه جالبی بود. از آنچه فکر میکردم، تعداد جوانهای فعال در کلیسا بیشتر بود. البته محیطشان در کل خانوادگی به نظر میآمد و معلوم بود خیلیهایشان خانوادههایی هستند که هم را میشناسند و بچههایشان هم احتمالا در کلاسهای مذهبی شرکت میکنند. هرچند که در این شب خاص، تعداد آدمهای متفرقه هم کم نبود.
خداباوری، آدمها را به هم وصل میکند. برای من که مدتها بود که در هیچ مراسم عبادت جمعی شرکت نکرده بودم، احساس نزدیکی کردن به یک جمع و با آنها دعا کردن، دلنشین بود.
- ۹۷/۱۰/۰۸