رامبرانت
سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۲۰ ب.ظ
چند سال پیش بود که ماجرای ورشکستگی رامبرانت توجهم را جلب کرد. پدرم چندین سال پیش به خانهاش که موزه شده بود رفته بود و بارها به من هم گفته بود که آنجا را در برنامههایم بگذارم. بالاخره روز یکشنبه با رقیه رفتیم. از قضا، خرید آن خانه یکی از دلایلی بوده که رامبرانت بعدها درگیر مشکلات اقتصادی میشود. با الهام از نقاشیهای خود رامبرانت، سعی کرده بودند خانه را تا جایی که میشود شبیه به اصلش بچینند.
رامبرانت از جمله نقاشانی بوده که دستی در خرید و فروش و دلالی آثار هنری هم داشته. به غیر از تابلوهای نقاشی، کلکسیونهای متنوعی از عتیقه و اشیای طبیعی مثل صدف، سنگ، عاج و حیوانات خشک شده از جاهای مختلف دنیا داشته که از آنها برای آموزش نقاشی به شاگردانش هم استفاده میکرده. ظاهرا اکثر این نقاشیها و کلکسیونها را در جریان ورشکستگیاش مجبور میشود بفروشد.
علیرغم رفاهی که تا زمانی در زندگیاش داشته و شهرتی که در همان زمان حیات کسب کرده بود که باعث میشد کارهای زیادی سفارش بگیرد، به نظر میرسد که زندگی پر فراز و نشیبی داشته. با زنی به نام ساسکیا که از خانوادهای مرفه بوده، ازدواج میکند. سه تا از بچههایش در همان کودکی میمیرند (دوتایشان اسمشان کورنلیا بوده. انگار علاقه داشته اسم دخترها را کورنلیا بگذارد). بچه چهارم زنده میماند ولی بعدش زنش در بستر بیماری میافتد و نهایتا میمیرد. در همان زمانها با پرستار بچهاش ارتباط برقرار میکند و بعدتر همان پرستار علیهاش دعوی خلف وعده ازدواج مطرح میکند و رامبرانت محکوم به پرداخت نفقهاش میشود. بعدها با خدمتکارش رابطهای برقرار میکند و البته با او رسما ازدواج نمیکند تا از ارثی که از ساسکیا به او میرسید، محروم نشود! فرزند دوم رامبرانت، دختری به اسم کورنلیا از همان زن پیشخدمت است.
ظاهرا رامبرانت در زندگی ولخرجی میکرده و نهایتا به ورشکستگی میکشد کارش. با همه اینها، انگار بخش قابل توجهی از کارهای خوبش را در اواخر عمر و در زمان مشکلات و در هم ریختگی زندگی خلق کرده.
نمیدانم چرا دلم خواست اینها را ثبت کنم. شاید برای این که یادم نرود چیزهایی که یاد گرفتم را. شاید هم چون یک حس جنگیدنی دارد زندگی حرفهای رامبرانت که دوست دارم کمی یادش بگیرم.
- ۹۷/۱۰/۰۴