خونه ماست اون ور آب*
يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۰۷ ب.ظ
دیشب تا صبح، برف بارید. با اینکه در شهر من کمتر برف مینشیند، صبح لایه نازکی از برف همه جا را پوشانده بود. امروز تولد برادر اول است و صبح مامانم پیام داده بود که برنامهای که برای تولدش چیده بودیم را چطور پیش ببریم. تقویم فعال ذهن من خوب میدانست که امروز، روز دیگری هم هست. هنوز توی تخت بودم که چیزی در ذهنم صدایش را بلند کرد که واقعا چطور میشود که تنها دو روز بعد از آن همه حرف جدی، ...؟ درد داشت حس تحقیرش و مدام عمیقتر میشد. نباید میگذاشتم این حس بیشتر از این ماندگار شود. رفتم و ویدئویی که مجموع پیامهای تبریک ما برای برادرم بود را دیدم. چقدر من بیانرژی بودم در پیام تبریکم. از خودم بدم آمد. فضای کلی ویدئو اما شاد بود. چقدر تکتک این آدمها را دوست داشتم. با تمام وجود حاضر بودم به جای همهشان هر دردی را تحمل کنم و آنها فقط شاد و سالم باشند.
* هنوز هم خونه ما مرجان فرساد رو دوست دارم.
- ۹۷/۰۹/۲۵