لعنتی
پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۵ ب.ظ
یک روز این زخم لعنتی دیگر آنقدر ناگهانی سرباز نمیکند. یک روزی هم میآید که راحت اسباببازیهای بچهها را نگاه کنم و آن تداعی دردآور خودش را در چشمم فرو نکند.
پر از هیجان بودم. شبیه بچهها. عکسش را نگاه میکردم، اسمش کمار بود و من مدام تخیل میکردم که الان کجاست و کی به مقصد میرسد. همه چیز داشت خوب پیش میرفت که یک آدم دیگری که من حتی ندیده بودمش و قرار نبود هیچ کجای آن داستان باشد، این خوشی را هم از من گرفت و من یخ کردم.
باید از این درد هم بگذرم. نمیدانم این یکی چرا آنقدر عمیق شده.
- ۹۷/۰۹/۲۲