ساعت یک ربع به دو نبود
سه شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۴ ب.ظ
همان کلیسای کوچکی است که ساعت برجش مدتهاست روی یک ربع به دو مانده. بار دومی است که میخواهم بروم داخلش. درش را که هل میدهم و صدای قیژقیژش در فضا میپیچد، انگار میروم به زمانی دور. بوی عود در فضا پیچیده و ترسی همراه با احترام در وجودم میلغزد. فکر میکنم نکند فقط برای فرار از سرمای بیرون به اینجا پناه آوردهام؟ دیوارها سنگی است. یکی از دیوارها، لوحهای احتمالا سفالین دارد که اسامی کسانی رویشان حک شده. روی یکی از نیمکتهای جلویی مینشینم. مدام حس میکنم که کسی ممکن است از پشت سر غافلگیرم کند. سعی میکنم به روبهرویم متمرکز باشم. گلهای متنوع و زیبایی در محراب چیده شدهاند. رقص نور شمعها دلفریب است. چه دعایی میخواستم بکنم؟ زمزمه میکنم: یا مجیب. بغضم اینجا نمیتواند بترکد. بغض من گنبدی فراخ میخواهد انگار و کاشیهای فیروزهای.
- ۹۷/۰۹/۱۳