شبانه
شاید نوعی اگزاماست که پاشنه پا را درگیر کرده. هرچه هست بیخوابم کرده. شاید هم چیزهای دیگری بیخوابم کردهاند.
از آن رفیقانی بود که نارفیق شد بعدا، خیلی هم پَست بود شیوه نارفیقیاش، اما در دورانی که رفیق بود یا رفیق مینمایاند، حرف خوبی زده بود. الان بعد از هشت-نه سال میفهمم حرفش را. اما مشکل این است که نمیتوانم در شرایط جدید و در مورد هیولاهای جدید پیادهاش کنم.
راهش نوشتن و پاره کردن است یا نوشتن و سوزاندن؟ دفتر زرد، کلمات و جملاتی دارد. (قرار بود در آن دفتر چیزهای دیگری نوشته شود البته. نشد، نخواست او که باید اراده میکرد.) آن نوشتههای پر التهاب کافی نیستند اما. کلمات «شدید»ی لازم است. (چرا اجازه دادم کلماتم آنقدر به یغما بروند که دیگر «شدید» هم مال من نباشد، رنگ درد داشته باشد؟)
میشود اما بیخیال کلمات شد. کلماتی نوشت و بعد خطخطیشان کرد. آنقدر که صفحه پر از اشکال درهم شود، به رسم گذشته.
- ۹۷/۰۹/۰۵