محو
چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۵۰ ب.ظ
چشمهایش برق میزد. بهش خوش گذشته بود. اولین باری بود که کسی به دلش نشسته بود. میدانست گه راه پردردسری خواهد بود. خوب میدانست که احتمال پشیمانی در آینده زیاد است.
نگاهش میکردم و دلم میخواست که کاری از دستم برمیآمد که حال خوبش همیشهگی باشد.
---------------------------------------------------------------
قدیمها چنین میلی داشتم: زمین را لایهلایه بکنم و بروم در عمیقترین جای ممکن پنهان شوم و رویم را بپوشانم. طوری پنهان شوم که نه کسی و چیزی را ببینم و نه دیده شوم. از یادها فراموش شوم حتی. دوباره زنده شده این حس.
- ۹۷/۰۸/۳۰