چون دوست، دل شکسته میدارد دوست ...
سال گذشته پر بود از فراز و نشیب و ناامیدی و تنهایی و حتی ناتوانی. بارها به چیزی امید بستم که راه به جایی نبرد. سیو سه ساله شدم در حالیکه فکر میکردم که در زندگی حرفهایام باید موفقتر میبودهام و تکلیف زندگی شخصیام باید روشنتر میبود. طعم خوش موفقیتهای سال قبلش کمکم رنگ باخت و شک کردم که آیا اصلا من آدم قابلی بودهام زمانی؟ آدمهای خوبی دورم بودند و سعی میکردند که هوایم را داشته باشند، اما چیزی سر جایش نبود و من ناآرام بودم.
جایی در میانه راه، دلداده شدم و این بار چیزی چشیدم نه از جنس جرقههای آتشین ناگهانی. آنچه ناگهانی اتفاق افتاد، عریان شدن حقیقتی بود که مرا لرزاند. همانجا انگار دانستم که زندگی من به پیش و پس از آن اتفاق تقسیم خواهد شد. بعد از آن، دو نگاه به هم گره خورد و محبتی ردوبدل شد. شاید کمی رهزنی دل کرده بودم، اما هنوز پای دلدادگی من در میان نبود. ذره ذره چیزی نشست در جان و دلم. ذرهذره نشست و سوزاند. دلدادگی شاید حتی از دلداری جلو زد. با همه زیباییاش، رنج داشت و بیتابم میکرد. من ضعیف بودم و حتی لغزیدم. لغزش درد داشت و دردش بر اعماق جان مینشست. اشکها بیوقفه میریختند و من مستاصل بودم.
گلایه کردم به خدایم. گشایش خواستم. خواهش کردم. نه آن تلاطم جانکاه جایی رفت و نه درد این که عهد نگه نداشته بودم، محو شد. اشکها آنقدر میریختند که سخت شده بود پنهان کردنشان.
سخت است گفتن از این که چه شد که ناگهان خودم را در حریم امن «دوست» دیدم. چیزهایی یادم آورد «دوستیاش» را. نه فقط دوستی، که حتی اشتیاقش را. یادم آورد که دلداری و دلدادگیهای اینجایی، جلوهای است از آن اشتیاق بیحد که ما بلدش نیستیم حتی. اشتیاقی که میخواهی نیست شوی در آن، تا شاید یادش بگیری. حریم امنی بود. حریم امنی است. نه فقط برای خودم که دلم را هم قرص کرده که اگر بندهای را سخت دوست میداری، بهترین راه این است که به حریم امن دوست بسپاریاش. او قطعا بیشتر از تو دوستش دارد.
- ۹۷/۰۸/۰۵