Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

دردهای نگفتنی

جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۳ ب.ظ

اینکه آدم حتی چند هفته هم نتواند سر حرفش بماند٬ یعنی لابد چیزیش است. هنوز هم نمی دانم چه خواهم کرد با اینجا. انگار دیگر به هیچ چیز در مورد خودم مطمین نیستم. 

این روزها خیلی از چیزهای زندگی روزمره و حتی کار بر وفق مراد است. یکی از مقاله ها بعد از این همه سال در ایران چاپ شد و از پایان نامه پارسال هم یک مقاله در یک ژورنال بین المللی چاپ شد. اینها چیزهایی بود که روزگاری فکر می کردم اگر به ثمر برسند٬ لابد کمی زندگی ام آرام می شود. و البته که دغدغه های جدید منتظر نمی مانند تا تو نفس راحت بکشی و بعد بیایند سراغت. اما همه اینها جای گله و شکایت ندارد. زندگی است دیگر و کاش سختی هایش محدود بود به همین چیزها.

دردهایی اما هست که هیچ ربطی ندارد به اینکه چه کاره ای و دستاوردهایت چه بوده و روابط خوبی با اطرافت داری یا نه. این دردها را لابد باید بچشی تا به درکی برسی از خودت و اینکه هیچ نیستی و قابلیت این را داری که به راحتی اصولی که درست می دانی را زیر پا بگذاری و هر آنچه خود را از آن مبرا میدیدی٬ گرفتارت کند. همان داستان تکراری عجب و غرور و بعد امتحان شدن و رو سیاه بیرون آمدن. به همین سادگی٬ به همین تلخی. 

 این یکی از آن گردنه هایی در زندگی بود که با همه اطمینانی که به خودم داشتم٬ بدجوری سقوط کردم ته دره. آنقدر که گاه شک می کنم که بشود دوباره سرپا شوم یا نه. نیمه پر لیوان اما این است که فرصتی پیش آمد برای شناخت خودم و درک ضعف هایم. که کاش البته بهای این فرصت انقدر گزاف و تجربه اش آنقدر تلخ نبود. 

با همه سرگشتگی هایم٬ هنوز هم آستانی هست که می توان شکایت از خود را به آنجا برد٬ و چه خوب که هست و چه خوب که گفته است که نباید از رحمتش ناامید شد...

  • ۹۷/۰۵/۱۹
  • دخترچه

نظرات (۹)

یعنی چی؟
شما بهتری؟
چیزی شده که انقدر ناآرومی؟
پاسخ:
بهای بسیار سنگینی دادم برای فهمیدن اینکه در معرض انجام بدترین اشتباهات و ظلم ها هستم. 
البنه من اسمش را رو سیاهی نمیزارم. به نظرم خدا داره بهم میگه ببین اینم بد نیست. حتی خوبه. :))) 
پاسخ:
خیلی بستگی داره ریحانه. توی بعضی چیزها تو فقط آگاه میشی که مبرا نیستی از خطاهای بزرگ و اتفاقا قبح اون خطاها رو بیشتر میبینی و در عین حال می فهمی چقدر نزدیکند. 
نمیدونم اون بهای سنگین‌چی بوده و چقدر ازش میگذره
حالا به خودت فرصت زندگی و آرامش بده
پاسخ:
باید دوران ندامت و تفکر رو طی کنم.
سلام. خوبه که برگشتی. چرا اینقدر برا خودت قانون میذاری؟ چرا خودت رو نمیسپری دست خدا و بدون قید و بند و به راحتی زندگی نمیکنی؟
چرا یاد نمیگیری از زندگی لذت ببری؟ بدون کمالگرایی! بدون توقع زیاده از حد از خودت!
غرور و تکبر، نیازو بندگی، خستگی و شادی، کسل شدن و هیجان همه صفاتی هستند که برای انسان تعریف شده. من و تو معصوم نیستیم. هم قابلیت گناه کردن داریم و هم اشتباه کردن. اینقدر به خودت سخت نگیر. آروم باش و  راحت زندگی کن و هر لحظه دلت خواست بپر تو بغل خدا! خدا خودش هوامونو داره. 
پاسخ:
سلام
رافائل دارم تمرین می کنم سپردن به خدا رو!
مرسی که برام حرف زدی.
سلام ، خوش اومدی عزیز، این سقوط ها برای همه ادمها هست ، فرشته نیستیم که ، یه مشت پوست و گوشت که روی یه سری استخون کشیده شده ، هر کدوم فکر میکنیم با اون یکی فرق داریم اما در واقع همه یکی هستیم ،اون عزیز مهربون هم خودش میدونه چی افریده درگهش همیشه بازه خیالت راحت سخت نگیر به خودت
پاسخ:
سلام
مرسی از این دل گرمی های دل نشین.
سلام دوست من. 
شاید که نه حتما به ظاهر خیلی بی ربط میاد کامنتم، ولی مدتیه که خودم تاثیر غذاهام رو در روحیه ام دیدم. همون طبع شناسی. 
به نظرم یه مشاوره ی طب سنتی برو (خودت هم می تونی مطالعه کنی) و اگر لازمه یه سی ملاحظات در نظر بگیری. 


پاسخ:
سلام.
مرسی که به یادم بودی. چشم. یک نگاهی می کنم. :)
میگم شاید بشه بهش اینطوری نگاه کرد که خدا حواسش بهت هست، که خودت رو به خودت وانگذاشته؟... ولی میفهمم که دردش زیاده... برات امید آرزو میکنم
پاسخ:
سلام. سعی می کنم اونطوری هم نگاه کنم. و همین آرامم می کنه... مرسی از همدلی.
  • واگویه که قبلا وبلاگ داشته
  • کجایی؟؟؟؟
    پاسخ:
    هستم. :)

    این تلخ ترین تجربه ی من در زندگی بوده، و بی اعتمادی غمگینی رو به خودم باعث شد. و بله یک سره غرور موجبش بود ، هیچ وقت فکر نمی کردم همچین موجودی باشم. ولی فایده ای هم داشت، اینکه کنار آدم ها راه بری و ببخشیشون و بدی هاشون باعث نشه زیبایی هاشون رو نادیده بگیری ؛  و هوشیارتر باشم، تندتند به خودم بگم: هی دختر حواست باشه. 

    پاسخ:
    اوهوم. می‌فهمم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی