همدل ها
شب بود. گریه کردم و رفیق کودکی، نوجوانی و جوانی ام زنگ زد، مئل همیشه، آغوشش امن بود برایم.
صبح بود. با گولو فهمیدیم که باز هم در یک زمان، تغییر مهمی در زندگی مان داده ایم. گولو گفت؛ دخترچه هیچ فهمیده ای که در این چند سال چقدر قوی شده ای؟!
نزدیک ظهر بود. دوستی که نقطه مقابل من به نظر می آید، گفت: نکند گله گزاری کنی! گله ای اگر داری بسپار به هوا، به آب. یا اگر می خواهی بگویی اش، بگو، به ما بگو حرفهایت را.
عصر بود، رقیه فهمید حالم گرفته است. گفت می آید دنبالم برویم ورزش. آمد دم در. یک کیسه پر از میوه داد به دستم و گفت ببر بگذار در یخچال. برگشتم و سوار ماشین شدم. یک نارگیل با نی داد دستم و گفت فعلا هم این رو بخور!
قشنگی این دنیا لابد به همین است که هر کسی شیوه همدلی خودش را دارد. همین که عده ای را داری که بودنت در این دنیا را سعی می کنند هموارتر کنند، خیلی خیلی دل گرم کننده است.
---------------------------------
یاکوپو یک آگهی کار در حوزه مورد علاقه ام فرستاده و گفته لطفا اپلای کن. میدانم که دوباره اپلای کردن وقت می گیرد و امید واهی ایجاد می کند و باز نسبت به پی اچ دی سردم می کند، ولی شاید وقت گذاشتم و اپلای کردم.
- ۹۷/۰۴/۲۱