محرومیت از قند پارسی
از دیروز که خبر را شنیدم دلم را صابون زده بودم برای فرصت استثنایی تدریس در یک کنفرانس چند روزه. کنفرانس قرار است در افغان.ستان برگزار شود و فارسی زبان بودن شرط مدرس این دوره بود. ظاهرا استادی که قرار بوده درس بدهد، برنامه اش تغییر می کند و موسسه اروپایی برگزار کننده مجبور می شود دنبال مدرس فارسی زبان جایگزین بگردد. با من تماس گرفتند. فرصت فوق العاده ای بود اما تاریخ پیشنهادی آنها با برنامه کار فعلی ام جور در نمی آمد. بعد از ماجرای مرخصی ژانویه، می دانستم روسا موافقت نمی کنند. دیروز با خبر شدم که تاریخ کنفرانس یک هفته به عقب افتاده. با این حساب، دیگر تداخل با جلسات محل کارم وجود نداشت. با دو رئیسم مطرح کردم. یکی حرفی نداشت و دیگری می گفت: "خطرناک است و احتمالا خانواده ات هم نمی گذارند و تازه ما هم اینجا کار داریم و.. "نهایتا گفت اول با خانواده ات مطرح کن. خانواده ام مخالفتی نداشتند. یک روز خوش بودم با خیال سفر به کا.بل و تدریس. با خودم فکر می کردم چقدر آوای بعضی کلمات مورد استفاده در آن سرزمین مثل "کاکا جان" را دوست دارم.
امروز ازم خواسته شد که برای ویزا اقدام کنم. قبل از اقدام برای وقت گرفتن، رفتم پیش رییسی که بحث امنیت را مطح کرده بود. این دفعه سفت و محکم گفت نمی شود و تاریخش بد است و بین جلسات است و او توقع دارد که من نروم. من هم بعد از دو سال و نیم ،حرف زدم و گله کردم از این فشاری که در این مدت روی من بوده برای هماهنگ کردن مرخصی ها با سه رییس و همکاری که دو سال درس خوانده و من همیشه اولویت را به او داده بودم. انتظار نداشت گله کنم. جا خورد. فضا کمی عجیب شد. چیزی که بین مان سابقه نداشت. او احتمالا فکر می کرد من قدردان نیستم و من فکر می کردم انعطاف و گذشت هایم دیده نشده. نهایتا مخالفت نکرد اما اکراهش را نشان داد.
من هم مجبور شدم به موسسه دعوت کننده بگویم که احتمالا نمی توانم بیایم.
می دانم که ممکن است هیچ وقت چنین موقعیتی برایم فراهم نشود. دروغ چرا؟ خرده اشکی هم ریختم در خلوتم. اما خب، عوضش بیست و چهار ساعت خیال بافتم و خوش بودم.
کار کارمندی، حس حبس می آورد، اما خدایا شکرت که کاری هست و تن سالمی که کار کند.
- ۹۴/۰۸/۱۲
شرایط کاری سخت را درک می کنم مخصوصا وقتی همکارهای آدم دوستانه نیستند .
اما به قول خودت خدا رو شکر که کاری هست . انشاالله شرایط کاری ات روز به روز بهتر شود