جلای دل
پارسال در طول ماه رمضان بود که طی صحبت با یک خواستگار اشاره کردم به اینکه دوست دارم رابطه بهتری با قرآن داشته باشم و قرآن خواندن در برنامه زندگی ام قرار بگیرد. داشتم توضیح می دادم که به نظرم یک ازدواج خوب این امکان را برای آدم فراهم می کند. زمانی که این را می گفتم این آرزو چیزی بود از جنس آنهایی که حس می کردم تا عملی شدنش خیلی فاصله دارم و برای همین شاید فکر می کردم که یک شریک مومن و صالح می تواند چنین انگیزه ای در من ایجاد کند. بماند که جناب خواستگار هم کمی انگار از این آرزوی من ترسید و لابد فکر کرد پس فردا قرار است با چوب بالای سرش بایستم که بیا با هم قرآن بخوانیم!
خدا اما این آرزو را جدا کرد انگار و گذاشتش جایی در صدر لیست خواسته هایی که می خواست کریمانه اجابتشان کند. در عرض چند ماه، فهمیدم برای اکثر کارهایی که دوستشان دارم اما از شروعشان واهمه دارم، نباید منتظر همراه و شریکی باشم. همین شد که در طول یک سال گذشته، به تدریج ارتباط بهتری با قرآن پیدا کردم. همه چیز دست به دست هم داد که کم کم یاد بگیرم لذت بردن از خواندن قرآن را. نقطه اوج ماجرا هم دوستی با رقیه بود و پیشنهادی که همان شب اول داد که اسم من را در یک گروه ختم قرآن قرار دهد. منی که این اواخر، از پذیرش این دست مسئولیت ها گریزان بودم، بی درنگ پذیرفتم و شروع کردم به هفته ای یک جزء خواندن. و تازه فهمیدم که قرآن را هرچه مداوم تر بخوانی، بیشتر مونست می شود.
عنوان نوشت:
قال علی علیه السلام :فیهِ رَبیعُ القُلوبِ وَیَنابیعُ العِلمِ وَ ما لِلقَلبِ جِلاءٌ غَیرُهُ . نهج البلاغه خطبه 176
- ۹۴/۰۴/۰۳