با من بمون
وقتی دستهام رو محکم دور دستهات حلقه می کنم، حالم عجیب بهتر میشه.
می دونم... تو خیلی اوقات فکر می کنی که من، اونطور که باید و شاید نمیبینمت. اما باور کن تا میام کنارت و خودم رو می سپارم بهت، آروم میشم. یادته همین تابستون مریض شدی، یادته قبل عید، نا نداشتی؟ تو فکر کردی حال گرفتگی من از مریضی ات برای اینه که دیگه بهم خوب سرویس نمیدی. اما من... من وقتی تو رو مریض میبینم، دلم پر از غم میشه آخه مهربونم.
نزدیکه دو ساله با همیم. تو با خواستگار جماعت میونه ای نداری. یادته چطوری سر اون قضیه چند روز مریض شدی و قهر کردی باهام؟ بعدتر اما -وقتی مطمئن شدی که هیچ چیزی قرار نیست شروع بشه- همه جوره حمایتم کردی. یادمه یکی از همون روزهای تابستون، یه بار که با هیجان مشغول صحبت بودیم و سفت بهت چسبیده بودم، داشتیم کله پا می شدیم، اما هرطوری بود همونطور چسبیده به هم، خودمون رو نگه داشتیم. یه آقایی که از پشت می یومد گفت داشتی(ن) می افتادی(ن) ولی چه خوب کنترل کردی(ن). خب ما دوتا اونقدر در هم تنیده بویدم که اون ما رو یکی دیده بود!
ویولت! محبت تو چیزی نیست که به راحتی از دلم بره. این رو باور کن، یارم...
- ۹۴/۰۲/۰۸