آیا رحم کند سرگردان را جز راهنما ؟
چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۵۹ ب.ظ
دلم گرفته بود، نشانه می خواستم. قرآن را باز کردم، سوره مریم آمد: کهیعص، زکریا و ندای خفی اش، مریم و کودکی که در گهواره سخن می گفت، ابراهیم و سلامش در مقابل تهدید آزر، موسی و پاک دلی اش، اسماعیل و درست وعدگی اش، ادریس و راستگویی اش.
چله موسویه را با سوره مریم گذراندم . می خواستم اول سوره حشر بخوانم، بعد با خودم گفتم بگذار همان را بخوانم که خودش آمد. یک بار دیگر هم باز نشانه ای خواستم و قرآن را باز کزدم، باز هم سوره مریم بود، دقیقا همان صفحه اولش. تا روز عرفه، چهل بار خواندنم تمام شد. یک شب هم اضافه تر خواندم.
چله ام که تمام شد انگار شیطان فهمیده باشد بهترین وقت است برای پاشیدن بذر ناامیدی. مدام زیر گوشم خواند که چه؟ این همه خواندی، آخرش چه شد؟ تو همان بی عرضه ای هستی که لایق دوست داشتن نیستی. نه نقاشی بلدی، نه ورزش، نه در کار خودت استادی و نه عرضه درس خواندن داری. هیچ کس نمی بیندت. همه به تو بد می کنند و دستت نمک ندارد. افسرده بی لیاقتی هستی که خدا هم جدی اش نمی گیرد.
این حس های تاریک آمدند، بعضی شان ماندند، بعضی شان رفتند. من کمی لج کردم با خدا. بغض کردم، گریه کردم. به خدا گفتم: پس کجاست؟ نشانه کجاست؟
هرچه بیشتر غر زدم، بیشتر چیزی پیش آمد که بگویم: باشه خدا! من ساکت می شوم. من اصلا هیچ چیز نمی گویم. تو اصلا فکر کن که قهرم!
الان هم در یک حال بینابینی ام که خودم نمی دانم چیست. ته دلم می گویم راضی ام به رضایش. اما اخم هایم هنوز در هم است!
تیترنوشت: وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُتَحَیِّرَ اِلا الدَّلیلُ (بخشی از مناجات امیر الومنین (ع) در مسجد کوفه)
- ۹۳/۰۷/۱۶