من آدمش نیستم!
- من با نگاه خریدارانه به موضوع ازدواج مشکل دارم. ممکنه خودم هم گاهی ناخودآگاه دچارش بشم اما وقتی احساس کنم طرف مقابل همچین احساسی داره که مثلا انگار می خواد جنس بخره، حالم بد میشه. خیلی هم بد میشه.
- تا همین یک ماه پیش به مامان گیر میدادم که "چرا از وقتی 19-18 ساله بودم عادتم ندادین به ورود خواستگار و این حرفها؟! چرا همه اش فکر می کردم خودم باید آشنا بشم و شیوه خواستگار غریبه، ناخودآگاه برام یه شیوه خط خورده بود و شماها هم تقویت کردید برام این موضع رو؟" مامانم هم می گفت:""خب تو اهلش نبودی، بعدم نمی خواستم وقتت همش بره روی این چیزها و ضربه ببینی." الان میبینم حرفش درست بود. شیوه معرفی خوبه. می تونه هم خوب جواب بده. اما من نه آدمش بودم، نه هستم که مثلا در سال با چند نفر بتونم اینطوری آشنا بشم. هم اعصاب خوردی داره، هم دوباره حس کالا بودن بهم دست میده. راستشو بگم، امروز از ته دلم خدا رو شکر کردم که اون زمانهایی که باید تمرکزم رو روی درس و پیشرفت می گذاشتم، وارد این تیپ درگیری ها نشدم. نمی گم اون مدلی که آدم خودش آشنا میشه، درگیری و دردسر نداره. اونم اعصاب خوردی های زیادی داره. اما فکر میکنم اینکه هی آدمهای غریبه بیان و برن، با روحیه من یکی که سازگار نیست.
- دعا کنید که اگه این حس هام که داره مدام من رو به سمت جواب منفی سوق میده، درسته، در همین چند روز آینده بتونم با منطق و اطمینان کافی این جواب رو بدم و موضوع رو تموم کنم.
- ۹۳/۰۴/۲۷