یاد برف چرک!
هوا خاکستری است و برفهای چند روز مانده، زمین را پوشانده اند.
آن موقع ها که ایران بودم، هر صبحی که پا میشدم و میدیدم برف آمده، حالم خوب میشد. به همین راحتی! اما برفهای اینجا، نمیدانم چیزی کم دارد و یا شاید چیزی زیاد دارد که حالم را خوب نمیکند!
برف های تهران، اما، کم مصیبت نداشت! راهها بند میآمد، اتوبوس، تاکسی ها و آژانسها کم میشدند و بعد از چند ساعت، برف در حال آب شدن با گل و لای مخلوط میشد و کف خیابانها، قهوهای میشد. اما همان برفی که نهایتا چرکی بر آن غالب میشد، حالم را آنقدر خوب میکرد که با ذوق و شوق چکمه ها و پالتویم را بپوشم و خوم را برای یک سفر درون شهری غیرقابل پیش بینی آماده کنم. این روزها اما، چکمه و پالتو را در حداقل چهار ماه از سال، به تن دارم، اما ذوق و شوقش را جایی در کوچه ها و خیابانهای تهرانم، جایی در مسیر خانه تا دانشگاه گم کرده ام!
کسی چه میداند؟ شاید آن سالها کلا حالم بهتر بود.
اما به خودم قول دادهام. قول داده ام برای بهتر شدن. قول میدهم که سر قولم بمانم!
- ۹۱/۱۱/۰۵