نوشتن سخت بود. حرف زیاد بود و حسها فوران میکرد اما جاری نمیشدند در کلمات.
روزهایی بود که سرخورده بودم و غمگین، روزهایی هم بود که میدانستم که خیلی چیزها خوب است و من باید تمرکزم را روی ارزشمندترینهای زندگیام بگذارم. روزهایی که چیزی در ذهن وزوز میکرد که حالم را بد کند اما من میدانستم که خیلی چیزها روبهراه است. روزهایی مثل امروز که پس از مدتها پشت میز تحریر نشستهام، خانه مرتب است و صدای مامان از آشپزخانه میآید. همه چیز آرام است اما وزوزی در گوشم مرا به روزهایی از گذشته وصل میکند که دوستشان ندارم.
بخشی از زندگی من هست که روزهای تلخی دارد: دوره ارشد در ایران. بارها شده که فکر میکنم کاش هیچ وقت آن ارشد را در ایران نمیخواندم. در آن دوره، آدمهایی خواسته و ناخواسته زخمهایی به من زدند. یا دقیقتر بگویم، در آن دوره روح من زخمهای عمیقی برداشت که من این زخمها را حاصل رفتار بعضی از افرادی میدانم که من به آنها اعتماد کرده بودم. بعضیشان رفتارشان به وضوح ناپسند بود. مثلا کسی بود که خیلی سعی کرد به من نزدیک شود. تا اینکه وقتی از ایران رفته بودم روزی ایمیل ناشناسی دریافت کردم که پر بود از تهمت و ناسزا به خودم و خانوادهام. خیلی تعجب کرده بودم که یعنی چه کسی میتواند چنین کاری کند. طبعا اولین فردی که به ذهنم آمد نامزد سابق بود. اشتباه کرده بودم. با کمی جستوجو و بررسی آدرس آیپی متوجه شدم که کار همان همکلاسی است که مدام ابراز دوستی میکند. پیامی برایش فرستادم و حال و احوال کردم و او هم گفت که خیلی دلش برایم تنگ شده و باز کلی ابراز محبت و دوستی کرد. مدتی صبر کردم و بعد برایش ایمیلی فرستادم که میدانم که آن ایمیل ناشناس را او فرستاده و از دورروییاش ابراز شگفتی کردم. گفتم تهمتهایش را میتوان پیگیری قضایی کرد ولی چنین قصدی ندارم. طبعا هیچ وقت جواب نداد. هنوز بعد از این همه سال، دوروییاش برایم عجیب است. این روزها میبینم که شده کارشناس چندتا از شبکههای فارسی زبان خارج از ایران و در موضوعات متنوعی اظهار نظر تخصصی میکند. گاه در مورد مسائل مختلف چنان با اعتماد به نفس حرف میزند که من تعحب میکنم. نظر دادن تخصصی در مورد این مسائل، نیاز به تخصص بسیار بیشتری از سابقه او دارد. اما ظاهرا در این جور رسانه ها، عمق اطلاعات اهمیت جندانی ندارد.
بعضی دیگر از آدمهای آن دوره هم بودند که زیرپوستیتر زخم زدند. از نظر من، حق دوستی را به جا نیاوردند ولی آنقدر با سیاست بودند که مدرکی علیهشان باقی نماند. این زخم ها نمیدانم چرا هنوز در من زنده اند و گاه سر باز میکنند. بیش از ده سال گذشته از آن سالها ولی من هنوز نتوانستهام با این درد آن طور که میخواهم کنار بیایم.
در ان سالها تک و توک آدمهایی هم بودند که من عمیقا به خوبیشان اعتقاد داشتم اما گذر زمان دورمان کرد و من شک داشتم که چقدر آن دیگر افرادی که شروع کرده بودند به نارقیفی ممکن است بر روی نظر آنهای دیگر نسبت به من اثر گذاشته باشند. چند سال پیش برای یکی از این افراد که خوبیاش را باور داشتم چیزی نوشتم. چون هنوز هم دوستش داشتم و فکری میکردم چیزی هست که هنوز وصلم میکند به دوستیمان و خاطراتمان.
- ۵ نظر
- ۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۶