مدت زیادی میشه که ننوشتم. این مدت مجبور شدم تافل بدم چون تافل قبلی منقضی شده بود. مقاله دوم با استاد ایران هم اگه خدا بخواد نهایی شد. یک سری خرده کاری هم در حال انجام دادنشونم که انشاالله آخر آگوست که از کار قراره بیام بیرون ،کمتر اذیت شم. سه هفته از ماه جولای رو ان شاالله برای یک دوره تابستانی به کشور دیگری می روم. بعد که بر گردم کمتر از یک ماه وقت دارم برای راست و ریست کردن کارها و بعد هم ترک محل کار. احتمالا بگویم برایم مهمانی خداحافظی نگیرند. حوصله ندارم آن وسط بایستم و سخنرانی کنم. آنها که واقعا دوستشان داشتم و دلم تنگشان می شود را حضوری خداحافظی خواهم کرد و بقیه هم یک ایمیل کلی کفایت می کند. حالا ببینیم چه می شود.
هفته دوم آگوست برای یک روز تدریس جایی دعوت شده ام. هیجان دارم و البته ترس. با این حال این از آن فرصتهایی است که دلم میخواهد شجاع باشم و امتحانش کنم، با وجود همه ترسم از صحبت جلوی جمع.
خبر دیگر اینکه بعد از استعفاء از کار، اگر خدا بخواهد یک دوره درسی یک ساله شروع میکنم. تصمیم سختی بود. دلم میخواست زودتر برگردم ایران. ولی این موقعیت پیش آمد که یک جورهایی دلم نمیخواهد از دستش بدهم. نمیدانم چه میشود. نمیدانم بعدا حسرت یک سال دوری بیشتر از ایران را خواهم خورد یا نه، نمیدانم چقدر حتی گذراندن این دوره برای کارهایی که میخواهم در ایران انجام دهم تاثیر داشته باشد. اما به هر حال این تصمیم را گرفته ام. دلیلش بیشتر یک جور کسب رضایت درونی است شاید. احساس میکنم من تازه بعد از تجربه کاری میتوانم بهرهای که میخواهم را از دانشگاه ببرم. مضافا به اینکه الان اعتماد به نفس حرف زدن سر کلاسم خیلی نسبت به چهار سال پیش تقویت شده. همه اینها شاید باعث شود که بیشتر بتوانم از دانشگاه لذتببرم. با این حال، باز هم هیچ چیز معلوم نیست.
این روزها انگار همه چیز در دور تند است و من مدام باید حواسم باشد که جا نمانم. با همه اینها، آغوش امن خدا انگار سفتتر دورم است. الحمدالله.
- ۷ نظر
- ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۸