قرار بود کارم در محل کار دوم آخر آگوست تمام شود. اما به دلیل اینکه پروندهای مرتبط به حوزه تحقیقاتیام داشت وارد آن سازمان میشد، با موافقت مدیریت قرار شد تا آخر سپتامبر بمانم و در آن پرونده کمک کنم.
اوایل ماه سپتامبر برای فردی با شغل من در دانشگاه بینهایت شلوغ است و من هفته اول به شدت مشغول کار دانشگاه شدم. تا به خودم جنبیدم دیدم که بخشی از کار پروندهای که برای آن در محل کار دوم مانده بودم را مسئولش داده به فرد دیگری که انجام دهد. بالاخره بعد از صحبت با مسئول پرونده، هفته گذشته قرار شد دو مدرک مربوط به این پرونده را من آماده کنم. کار پیچیدهای نبود و بر اساس نمونههای قبلی میشد انجامش داد. اما کلا جنس این کار دوم من طوری است که دقت بسیار بالایی در امور شکلی میخواهد. متاسفانه به دلیل حضور پارهوقت من در این کار، من خیلی کمتر از همردههایم درگیر وظایف این کار شدم و بنابراین تجربهام هم کمتر است. همین خطایم را زیاد میکند. در عین حال دیگر فهمیدهام که من کلا در امور شکلی فرد بیدقتی هستم. دیشب به سیستم سر زدم تا اصلاحاتی که مسئول پرونده روی کارم انجام داده بود را ببینم. اشتباهاتم فاحش بود و مایه شرمندگی. در این ۹ ماه کار در محل کار دوم، در چهار مورد پرونده مشابه کار کردم و هربار اشتباهات فاحشی در کار انجام داده بودم. سه بارش تحت نظارت همین مسئول پرونده بودم که یک خانم جوان هندی است. بعضی از این اشتباهات آنقدر احمقانه بود که خودم با یک نگاه سریع به کار میدیدمشان و تعجب میکردم که چطور موقع نهایی کردن کار سهلانگاری کرده بودم. یک دلیلش هم این است که در بسیای از این موارد برای این که کند پیش میرفتم و نگران این بودم که کار دیر انجام شود، دقت را فدای سرعت میکردم. همین دفعه آخر به خودم گفتم بگذار یک بار دیگر کنترل کنم ولی آنقدر استرس داشتم که زودتر انجام شود و ثبتش در سیستم درست انجام بگیرد، که بیخیال شدم.
دیشب با دبدن آن اشتباهات و یادآوری تمام اشتباهاتی که در کارهای قبلی کرده بودم، حالم بد شد. واقعا بد شد. تصور اینکه آن خانم هندی که از موقعیت من در دانشگاه و موفقیت اخیرم خبر دارد، چقدر در ذهنش مسخرهام خواهد کرد و تاسف خواهد خورد به حال دانشگاهی که در آن کار میکنم، مدام حالم را بدتر و بدتر کرد. سعی کردم همه آن اشتباهات را مرور کنم و ببینم چه درسی میشود ازشان گرفت. حالا که البته دیگر دو هفته بیشتر نمانده تا پایان کار دوم، شاید نوشدارو بعد از مرگ سهراب باشد ولی شاید درسی شود برای بیشتر دقت کردن در آینده.
خیلی دردناک است که میزان بیدقتی من در این کار آنقدر زیاد بود که هربار علیرغم استرس زیاد که دیگر اشتباه نکنم، باز هم یک جای دیکر کار خراب میشد. انگار فقط مذبوحانه تلاش میکردم و باز دم خروس بیرون میزد که این کاره نیستم.
فعلا تنها شیوه حل موضوع را یک رویکرد رواقی میبینم. بپذیرم که این کار گند خورد و من با اینکه تلاش کردم، باز هم اشتباه کردم و بعضی اشتباهاتم هم به شدت احمقانه بود. و بله، آن خانم و احتمالا برخی دیگر و حتی همان مدیری که مشتاق بود که یک ماه دیگر بمانم هم من را آدم بیتوجهی میدانند که دقت کافی برای آماده کردن مدارک حقوقی را ندارم. حقیقت تلخی است. اما این اتفاق افتاده و شاید حتی بعضی فرصتهای آیندهام را تحت تاثیر قرار دهد.
با علم به این ناکامی و سرخوردگی ناشی از آن است که میتوانم لحظهای بایستم و بگویم خب که چه؟ اشتباه کردم، بیدقتی و سهلانگاری کردم، کمی بدشانسی هم چاشنی کار شد، شکست خوردم، سرخورده شدم و احتمالا مورد قضاوتهای سخت و تمسخر قرار کرفتم. تهش که چه؟