بهار انگار که جا مانده
پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۲۱ ب.ظ
حال و هوای عید نمیآید امسال. حتی نمیدانم که روز عید چه خواهم کرد. نه حس خانهتکانی هست و نه سفره هفتسین چیدن.
درختهای حیاط همسایه پایینی شکوفه دادهاند، اما این آن بهاری نیست که حس عید به من میدهد. نه که حالم بد باشد، اما حس و حال عید نیست.
ساعاتی که در سر کار میگذرد را دوست دارم همچنان. شکر خدا موقعیت خوبی در بین همکاران دارم و احترام و دوستی خوبی بینمان برقرار است. رئیس جدید آدم خوبی است، اما خب به اندازه ویلیام دوستش ندارم. دیشب شام خداحافظی ویلیام و سمیر بود. رئیس جدید پیشنهاد داد که برای تشکر برایشان م.ش.ر.و.ب بخریم و این پیشنهاد می توانست منجر به این شود که من درگیر خرید هدیه شوم. در پاسخش گفتم که من در این مورد، به دلیل قواعد مذهبی که پیروی میکنم، نمیتوانم دخالتی داشته باشم و موضوع را به خودشان واگذار میکنم. بعدتر بهم گفت که سر این چیزها صریح باشم و راحت برایش بگویم که چه کارهایی را نمیخواهم انجام دهم. خوشحالم که با آدمهایی کار میکنم که تا حد قابل قبولی فضایی فراهم میکنند که بتوانم خودم باشم. چیزی که البته خودم هم یاد گرفتم این است که معمولا در اینطور موارد، هرچه، در عین رعایت ادب و احترام به دیگری، محکمتر باشی و با اعتماد به نفس بیشتری خودت را همانطور که هستی نشان بدهی، کارت راحتتر است. البته همه اینها مشروط به این است که طرف مقابل، بیگره باشد خودش.با همه اینها، دل من بدجور هوای بعضی چیزهای ایران را کرده است. تقریبا مطمئنم که محیطهای کاری ایران، رضایت فعلی شغلی که من دارم را نمیتوانند برایم فراهم کنند. میدانم که زندگی شهریام در تهران بسیار پرتنشتر خواهد بود. چیزی اما در ایران هست که مرا خوشحالتر میکند. شاید تهش همان باشد که وقتی راه میروم، زمین زیر پایم را متعلق به خودم میدانم ...
- ۹۷/۱۲/۲۳