Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

سرما واگیر دارد

سه شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۷ ب.ظ

تمام وجودم را سرما گرفته. کارت را جلوی دستگاه کارت‌خوان می‌گیرم و از ترام پیاده می‌شوم. یک دستم هنوز بی دستکش است و سرد سرد است. خانمی با کت خردلی جلویم راه می‌رود. حوصله ندارم سرم را بالا بگیرم. آدم‌ها را نمی‌خواهم ببینم. نمی‌خواهم کسی مرا ببیند. سرد است. فکر می‌کنم لابد مرگ هم همین‌قدر سرد است. وقتی دست سردش را به تنی سرد بکشد، نباید سخت باشد. بوسه‌ای سرد لابد بر لبانی که خودشان یخ دارند می‌زنند، حسی از نزدیکی می‌دهد.

 سوار قطار می‌شوم.  قطار این مسیر، از آن قدیمی‌هاست و تعداد واگنهایش هم زیاد است. باید تا می‌توانم به واگن‌های جلویی بروم. این‌طوری وقتی در ایستگاه مرکزی شهر خاکستری می‌خواهم در عرض دو-سه دقیقه سکو عوض کنم تا قطار بعدی را سوار شوم، وقت خواهم داشت. نزدیکِ درِ ورودی هر واگن، سرما به داخل می‌زند. درهای کشویی بین واگن‌ها را با عصبانیت باز می‌کنم و خودم را به گرمای مطبوع داخل می‌رسانم. بین صندلی‌ها راه می‌روم. بوی غذای مردمی که چیزی می‌خورند دلم را به هم می‌زند. مهربان نیستم. خشم دارم، درد دارم، بغض دارم. از یک جایی به بعد خسته می‌شوم و با این که می‌دانم هنوز به اندازه کافی جلو نرفته‌ام، جایی می‌نشینم. طوری می‌نشینم که هر دو صندلی را پر کنم. می‌نشینم و فکرها شروع می‌شود. می‌دانم که گم شده‌ام و می‌ترسم راه برگشتی نباشد. یاد قدیم‌ها می‌افتم. مناجات امیرالمومنین را جست‌وجو می‌کنم. دوست ندارم صدای کسانی را گوش بدهم که از حرف‌هایشان خوشم نمی‌آید. صدای یک آدم بحرینی که چیزی از مواضعش نمی‌دانم را ترجیح می‌دهم. منتظرم برسد آن جاهایی که میگوید تو فلان ویژگی را داری و من بهمان ویژگی و مگر رحم کند کسی چون من را جز کسی چون تو. 

ردیف جلویم، از آن ردیف‌های چهارتایی است: چهار صندلی رو‌به‌روی هم. در ایستگاه بین راه، دختر و پسری جوان سوار می‌شوند و در همان ردیف چهارتایی، روبه‌روی هم می‌نشینند. وسط دعا هستم. پسر جایش را عوض میکند و می‌رود کنار دختر می‌نشیند. از بین صندلی می‌توانم ببینم‌شان که هر دو حالا رویشان به سمت من است. پسر شروع می‌کند به نوازش کردن دختر و دستش را دور گردنش می‌اندازد. سرم را می‌گیرم سمت پنجره. انعکاسشان در پنجره قطار افتاده و من همانطور که از پنجره بیرون را نگاه می‌کنم می‌بینمشان. معلوم است که دختر دل‌گیر است. پسر با دستانش سعی می‌کند لب دختر را به حالت لبخند در بیاورد. قبلا این چیزها را نمی‌دیدم. تازگی‌ها می‌بینم و حالم بد می‎شود. انگار همه روابط را گذری می‌بینم و اصل را بر عدم دوام این روابط و انحصاری نبودنشان می‌گذارم. از کِی آدم‌ها این‌طوری شدند که تنشان را راحت شریک شوند؟ چطور شد که دیگر چیزی نماند که مخصوص جان‌یار آدم باشد؟ چرا آدم‌ها انقدر راحت تنشان را و کلامشان را خرج هم می‌کنند؟ حالم بد می‌شود: از خودم و فکرهایم که انگار هیچ کس نمی‌فهمدشان. مناجات را نیمه کاره رها می‌کنم. 

قطار می‌رسد به ایستگاه مرکزی شهر خاکستری. حوصله دویدن ندارم. حدس می‌زنم که قطار دوم را از دست می‌دهم و باید سوار اتوبوسی بشوم که پر از یادآوری خاطرات تلخ است. نمی‌دوم اما به پله برقی که می‌رسم، تند قدم بر می‌دارم. سوار قطار دوم می‌شوم پیش از آن که درش بسته شود.


  • ۹۷/۰۹/۰۶
  • دخترچه

نظرات (۴)

شاید آدم ها به جان یار دیگه باور ندارن.
پاسخ:
شاید. ولی من همچنان لجوجانه میگم اگر حتی جان‌یاری نیست، چیزهایی باید مخصوص بماند.
من همیشه میخونمت. همیشه. ببخش کم کامنت میگذارم. یه دوباری گذاشتم و میگفت نمیتونی نظر بزاری. الان فهمیدم مال پروکسی بود.

ایشاالله دلت شاد و آروم شه به زودی. :***


پاسخ:
خیلی ممنونم عزیزم. خوشحالم می‌کنی.

کاش بودم چون کتاب، افتاده در کنجی خموش
تا نگردد گرد من جز مردم دانا مرا 
پاسخ:
سمانه خیلی حرف دارم و بغض، خیلی زیاد. 
دخترچه حس میکنم دیگه جان یاری وجود نداره....من امید به وجود جان یارو از دست دادم، جان یاری که فقط ماله خودم باشه 
پاسخ:
شایدم وجود نداره. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی