Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟

سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۰۴ ق.ظ

در نیمه اول دهه بیست زندگی‌ام، آهنگ «نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره» محمد نوری را زیاد گوش می‌کردم. بعدتر، در خوشی و حتی گیرودار اختلاف با نامزد سابق هم زیاد گوشش می‌کردم. او هم گاهی سربه‌سرم می‌گذاشت و می‌گفت: «دلت از اون دلاست؟»* 


مدتی پیش اتفاقی شنیدمش و هنوز هم گاه‌به‌گاه در لیست پیشنهادی یوتیوب می‌آید. هنوز هم دوستش دارم و هنوز هم احساسات نابی در من ایجاد می‌کند. 

در دوران دبیرستان هم آلبوم یادگار دوست شهرام ناظری را خیلی دوست داشتم. بعدترها، نه که نشنیده باشمش یا دوستش نداشته باشم، اما کمرنگ‌تر بود حس و حالش. مدتی پیش در پی یک دل‌شکستگی، بدجوری هوایش در سرم افتاد و تا امروز هم مانده.

دیشب خواب عجیبی دیدم. دنبال جایی گشتن برای نماز خواندن یا نگران وقت نماز بودن، عنصر تکرار شونده بسیاری از خواب‌هایم است. لابد کلی تحلیل روان‌کاوانه می‌شود از این خواب‌ها داشت. این موضوع برای من اما یادآور بعضی خاطرات خوش و بعضی خاطرات تلخ از نماز خواندن‌هایم در موقعیت‌ها و جاهایی عجیب است. گاه همه چیز دست به دست هم داده و حتی آدم‌هایی که فکرش را نمی‌کردم، شرایط را برایم فراهم کرده‌اند و آخرش، خاطره‌ای آرامش‌بخش به جا مانده. و گاه کلی سختی و دردسر داشته و حتی کمی احساس طردشدگی بابت سرسختی و کله‌شقی‌ام که کوتاه نیامده‌ام و خواسته‌ام هرجوری هست نمازم را بخوانم.


-----------------------------------------------------------------------------------------------

* این احتمالا اولین باری است که جمله‌ای در مورد آن زمان می‌نویسم بدون هیچ احساس بغض و خشمی. روایتی که در عین تهی بودن از خشم، حس دل‌تنگی گذشته را ندارد. هفت سال طول کشید تا به این نگاه برسم. در این میان، کسی بود که معاشرت با او، رهایی از این خشم را به من یاد داد و فکر می‌کنم همیشه مدیونش باشم.

  • ۹۷/۰۸/۰۸
  • دخترچه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی