Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

"از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور / تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد"

Mon coin de solitude

اینجا کنج تنهایی من است. از بچگی عادت داشتم، جایی از اتاقم را کنج تنهایی بدانم. پشت دری، کنج دیواری و یا کنار شوفاژی. عموما برای هموار کردن لحظات سختم به آن کنج پناه می بردم. این وبلاگ، برای من حکایت همان کنج آشنا را دارد. کنجی که مجال خلوت با خود را برایم فراهم می کند.

بعد از اسباب کشی به اینجاُ متاسفانه هنوز کل آرشیو را نتوانستم منتقل کنم و برخی از پستها هنوز سرجایشان قرار نگرفته اند. نظرات وبلاگ قبلی هم که متاسفانه همه از بین رفتند...

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

تغییرات و برنامه ها

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ

مدت زیادی میشه که ننوشتم. این مدت مجبور شدم تافل بدم چون تافل قبلی منقضی شده بود. مقاله دوم با استاد ایران هم اگه خدا بخواد نهایی شد. یک سری خرده کاری هم در حال انجام دادنشونم که انشاالله آخر آگوست که از کار قراره بیام بیرون ،کمتر اذیت شم. سه هفته از ماه جولای رو ان شاالله برای یک دوره تابستانی به کشور دیگری می روم. بعد که بر گردم کمتر از یک ماه وقت دارم برای راست و ریست کردن کارها و بعد هم ترک محل کار. احتمالا بگویم برایم مهمانی خداحافظی نگیرند. حوصله ندارم آن وسط بایستم و سخنرانی کنم. آنها که واقعا دوستشان داشتم و دلم تنگشان می شود را حضوری خداحافظی خواهم کرد و بقیه هم یک ایمیل کلی کفایت می کند. حالا ببینیم چه می شود.

هفته دوم آگوست برای یک روز تدریس جایی دعوت شده ام. هیجان دارم و البته ترس. با این حال این از آن فرصتهایی است که دلم می‌خواهد شجاع باشم و امتحانش کنم، با وجود همه ترسم از صحبت جلوی جمع.

خبر دیگر اینکه بعد از استعفاء از کار، اگر خدا بخواهد یک دوره درسی یک ساله شروع می‌کنم. تصمیم سختی بود. دلم می‌خواست زودتر برگردم ایران. ولی این موقعیت پیش آمد که یک جورهایی دلم نمی‌خواهد از دستش بدهم. نمی‌دانم چه می‌شود. نمی‌دانم بعدا حسرت یک سال دوری بیشتر از ایران را خواهم خورد یا نه، نمی‌دانم چقدر حتی گذراندن این دوره برای کارهایی که می‌خواهم در ایران انجام دهم تاثیر داشته باشد. اما به هر حال این تصمیم را گرفته ام. دلیلش بیشتر یک جور کسب رضایت درونی است شاید. احساس می‌کنم من تازه بعد از تجربه کاری می‌توانم بهره‌ای که می‌خواهم را از دانشگاه ببرم. مضافا به اینکه الان اعتماد به نفس حرف زدن سر کلاسم خیلی نسبت به چهار سال پیش تقویت شده. همه اینها شاید باعث شود که  بیشتر بتوانم از دانشگاه  لذتببرم. با این حال، باز هم هیچ چیز معلوم نیست.

این روزها انگار همه چیز در دور تند است و من مدام باید حواسم باشد که جا نمانم. با همه اینها، آغوش امن خدا انگار سفت‌تر دورم است. الحمدالله.

  • ۹۵/۰۴/۱۰
  • دخترچه

نظرات (۷)

تقریبا تمام پست هاتون رو خوندم. فقط خواستم بگم که از روی نوشته هاتون می شه خیلی راحت اسمتون رو پیدا کرد.
واقعا آرزو می کنم موفق باشید.
پاسخ:
ممنونم از آرزوی موفقیتتون. 
حرفتون برام عجیبه که یه آدم کاملا معمولی غیر معروف چرا باید از روی روزانه های وبلاگش شناخته بشه. اگر آشنا هستید و من رو خارج از اینجا میشناسید البته داستان متفاوته
پاسخ به نظر خصوصی: خیلی از داستانهای زندگی ادمها مشترکتد. نتیجه جست و جوی شما هم من نبودم :)

خوب نمیدانم از کجا شروع کنم که رشته کلامم برایت سر در گم نباشد.

اول از ایران آمدن: ببین لطفا، ایران حالا با ایران 87 هیچ فرقی نکرده است، دلت خیلی برایش تنگ نشود، البته از آنموقع تا کنون عزیزان تو ( و عزیزان من 7-8) سال پیر تر شده اند و حق داری دلت برایشان تنگ شود. ولی اینرا بدان وقتی آمدی ایران بعد از سه_ چهار ماه فرار میکنی و برمیگردی همان دیار کفر!

اول از همه از بی نظمی و دو رویی و ریا کاری دلت میگیرد و بعد از ترافیک و بی مسولیتی و اخر سرهم از اینکه هیچ کس (جز عزیزان نزدیکت) ترا تحویل نمیگیرد و کاری مناسبی در شان خودت پیدا نمیکنی در حالیکه از صبح علی الطلوع تا آخر شب هم، موعظه و پند اخلاقی ! می شنوی. حالا، با همه این اوصاف اگر اهل ایثاری بفرما. قدمت روی چشم.

 

بعد برای کار و تدریس در دانشگاه. من وقتی تحصیلاتم را در یک دانشگاه فنی در ایران تمام کردم روز شماری میکردم برای کار در صنعت و چنین هم شد. سالها گذشت و عمرم هم از نیمه گذشت و انسانها و کار در جامعه را تجربه کردم . حالا پشیمانم و آرزو میکنم ایکاش در محیط دانشگاه مانده بودم و آنجا به کار و درس مشغول میشدم. میدانی فرقش چیست، در دانشگاه همیشه با جوانها سرو کار داری، جوانها همه خوبند یعنی ماه اند(بجز موارد استثنا) در محیط کار اجتماعی، همه . . .ند (بجز موارد استثنا) البته حقوق و درآمد کار در بازار و صنعت بیشتر از دانشگاه است. حالا اگر نصیحت های مننِ غریبه و پشیمان را قبول میکنی کار تدریس را به جد قبول کن و بچسب و از آن لذت ببر و گرنه خود دانی. منم برایت دعا میکنم.

پاسخ:
سلام
خوندن این نظر خیلی برایم ارزش داشت به خاطر اینکه یک غریبه برایم وقت بگذارد و تجربیاتش را بنویسد.
از جهت دیگه هم جالب بود. چون دقیقا الان دارم به راه دیگه ای که ممکنه پبش رویم قرار بگیره و آینده ام رو جدی آکادمیک کنه فکر می کنم.
اما پدر و مادرم.... برادرانم هم ایران نیستند و فکر کنم این بی رحمی است که تنها بذارمشان.
دعایم کنید.
ممنونم که نوشتید. 

سلام بر شما

خوشحالم که نوشته ام برایتان مفید بود خدا کند مایه گمراهی یا تصمیم غلطی برای شما نشده باشم.

این بسیار با ارزش است که شما نسبت به والدینتان احساس مسئولیت و ادای وظیفه میکنید، این از مهم ترین ملاکهای ارزش انسانی است. بد نیست با خود آنها هم مشورت کنید.

ببینید لطفا شما در تصمیم گیری یا بقول امروزی ها در تصمیم سازی برای زندگی خود، باید به اینده دور نگاه کنید مثلن در شصت - هفتاد سالگی (انشاء الله بسلامتی). بعید است در ایران یا خارج، کاری در صنعت و در آن سن به شما بدهند، ولی در مراجع اکادمیک احتمالش هست و بیشتر بستگی به تلاش و بروز کردن خودتان در علم و تکنولژی روز دارد. منظورم اینستکه در سنین بالا حق انتخاب دارید که بانویی خانه دار باشید و بخواهید در خانواده تان(در خانه) باشید یا (اگر بهر دلیل نبودید) می توانید سر خودرا نیم بند در کار علمی و دانشگاهی بند کنید در حالیکه در کار صنعتی این امکان فراهم نیست. ضمن اینکه تکرار میکنم محشور بودن با طبقه جوان واقعن لذت بخش است. جوان نمود زندگی است به پاکی و خصوصا مثل خمیری است که استعداد شکل دادن دارد و اگر روزی این احساس را داشته باشید که توانسته اید کسانی را طبق ملاکهای درست در درس و مشق یا در سلوک و رفتار زندگی، تربیت کنید و شکل  بدهید، آنوقت سرمست از شادی و حس ادای وظیفه میشوید.

صمیمانه آرزومندم در دیار غریب دلتان شاد باشد و امیدوار.

همچنین امیدوارم روزگار وانفسای ایران ما روزی چنان متحول بشود که خودم برایتان کامنت بگذارم که :  " بیا که اینجا بهشت شده است ".

پاسخ:
سلام٬ یادم میاد خیلی پیامتون دل گرم کننده بود و ببخشید که نشد همون موقع جواب بدم. دعا گنید راهم را گم نکنم.
دخترچه جان
امیدوارم که بهترین ها برات رقم بخوره و بهترین انتخابها را بکنی. شاد باشی.
پاسخ:
سلام خیلی ممنونم آ‌ذدخت جان و ببخشید بابت تاخیر در جواب.
سلام چندروز یه بار ،میام سراغ وبلاگتون،اما میبینم خبری نیست.
امیدوارم که سلامت باشین و مشکلی براتون پیش نیومده باشه.فقط یه خبری بدین که خوبین🌹
پاسخ:
سلام ببخشید اینقدر دیر جواب میدم. خیلی دلگرم کننده بود که کسانی اینجا رو یادشون باشه. من خوبم الحمدالله و خیلی گرفتار. اما اینجا رو تعطیل شده نمی بینم. منتظرم حس و حال و وقت نوشتن بیاد. التماس دعا دارم.
سلام 
من تازه به وبت رسیدم
نوشته هات رو دوست داشتم و امروز خیلی ازشون خوندم.
اما وقتی میبینم اخرین نوشته ات مربوط به ماه ها پیشه یه جوری دلم میگیره انگار دارم باغی رو جستجو میکنم که متروکه شده
چه حیف ....
بیا و بازم بنویس

چرا دیگه انگیزه ای برای نگه داشتن این وبلاگ نداری؟
زندگیت طوردیگه ای در جریانه که دوستی های اینجا رو دنبال نمیکنی؟
پاسخ:
سلام
ممنونم عزیزم. باید سعی کنم. زندگی ام خیلی شلوغ شده بود. اما این اتفاق و شکستن پا همه چی رو دوباره عوض کرد... حس خوبیه که هنوز کسی میاد اینجا...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی