اونی که به ما...یده بود، مرغ دریایی ... دریده بود!
دیروز خیلی گرم بود. به سی و چهار درجه رسید. فرق گرمای اینجا با جایی مثل تهران اینه که اینجا دم داره و مرطوبه. تحمل گرمای دم کرده برای من خیلی سخت تره تا گرمای خشک. یعنی نفس آدم بالا نمی اومد. اینجا هم اکثر ساختمانهای اداری و خانه ها مجهز به وسایل خنک کننده نیستند. من هم در این دو سال، تنبلی کردم و پنکه نخریدم برای خانه ام. خلاصه انقدر داغ کرده بودم که احساس می کردم از پوستم گرما ساطع می شه. موقع افطار، یک پارچ خاک شیر خوردم ولی بازم بدنم داغ بود. شب هم که دوباره کهیرها حمله کردند و تمام تن و بدنم خط خطی شد.
عصر دیروز، وقتی که از اوج گرما دیدم که نزدیکه غش کنم، کمی زودتر از محل کار اومدم بیرون. تازه با ویولت از حیاط محل کارم خارج شده بودم که دیدم صدای ریختن آب از آسمان اومد. مثل اینکه کسی یک سطل آب را خالی کنه یک "شیییییت" بلند شنیدم! بعد یکهو دیدم دستم که روی دسته ویولت بود، خیس شده. شاید لحظه ای از این حس خنکی لذت هم بردم! بعد دیدم که خیسی دارد رنگ سفید می گیره به خودش. با توجه به ابعاد صدا فهمیدم که خدا رو شکر من فقط از قطرات اظهار لطف مرغان هوا بهره مند شده ام! جالبه که امروز هم همان نقطه دستم کهیر زده و هی می خاره!
- ۹۴/۰۴/۱۱