دل ناشاد ما را شاد گردان!
دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ
طبق روال این مدت اخیر، صبح از تخت جدا شدن برایم شکنجه بود. توی تخت غلت می زدم که مادرم زنگ زد، گفت برایم لینک ملاممد جان اصفهانی را فرستاده و گفت که بروم گوششش دهم. بلند شدم و بساط صبحانه را آوردم. قبل از شروع به خوردن، رفتم سراغ پخش کردن ملا ممد جان. تا آمد شروع کند به خواندن یادم آمد که مدتهاست که ته ذهنم این است که یکی از روزهای بزرگ، تصمیم نهایی را بگیرم و آخرین بندهای اتصال بیهوده را قطع کنم. با خودم فکر کرده بودم مثلا عاشورا. بعد به خودم گفتم چرا روز عید نه؟ گوشی را آوردم و پاک کردنی ها را پاک کردم. حس عجیبی بود. یک حس رهایی همراه با درد. حالم اما سبک شد.
همیشه عید غدیر را دوست داشتم. یک شادی رمز آلودی دارد که وصفش برایم سخت است. از جنس آن شادی که مثلا خیالت را راحت کند که کسی هست که هوای همه چیز را دارد. نمی دانم اصلا این از آن حس هاست که بهتر است ازش نگویم...
عیدتان مبارک!
- ۹۳/۰۷/۲۱