قورت دادن قورباغه
سخته سراغ پایان نامه ای رفتن که سرش کم جر و بحث نداشتی با به اصطلاح شریک آن روزهات...
سخته سراع پایان نامه ای رفتن که بیش از نصفش رو در سخت ترین دوران زندگی ات نوشتی...
سخته سراغ پایان نامه ای رفتن، که خیلی بیش از اونچه که باید طول کشید و برای نوشتنش صدها مطلب به زبان های انگلیسی و فرانسوی خوندی و به کتابخونه های زیادی در نقاط مختلف سر زدی و به آدمهای زیادی رو انداختی تا برات منابع دسته اول بفرستند....
سخته سراغ پایان نامه ای رفتن که در چلسه دفاعش، استاد داور و مشاور حتی درست نخونده بودنش...
سخته سراغ پایان نامه ای رفتن که در جریان دفاعش متوجه بی معرفتی کسی بشی که زمانی دوستت بود و تو برای موفقیتش، کاری رو براش دریغ نمی کردی...
و سخته سراغ پایان نامه ای رفتن که استاد راهنماش حالا انقدر باهات سرسنگینه که موقع حرف زدن باهات، مشغول خوندن ایمیل هاش میشه و بهت کم محلی می کنه تا یه وقت وهم برت نداره و فکر نکنی دانشجوی خیلی نمونه ای بودی!
اما،
اگه نروم سراغش و یک مقاله از توش ننویسم، باید ببینم حاصل زحمات سخت ترین شب ها و روزهام گوشه کتابخونه دانشکده افتاده تا بچه های کارشناسی و یا ارشد، برای تحقیق های دقیقه نودشون از روش کپی کنند! و حتی، به برکت فرهنگ احترام بیش از حد به مالکیت های فکری (!)، مقاله یا کتابی با دزدی محتواش نوشته بشه.
پس رخوت بسه! به خاطر به ثمر رسیدن بچه ای که خون دلش رو خوردم تا پا به این دنیا گذاشت، باید بروم سراغش و چشمم رو به روی خاطرات بد بندم. حتی اگه استاد راهنما، یادش بره که ازم قول گرفته بود مقاله مشترک کار کنیم و ناز کنه. خونه آخرش اینه که میگه نه من با تو کار نمی کنم و من بالاخره سعی می کنم تنها چاپش کنم.
کودک فراموش شده من! تو حتی اگر یادآور سخت ترین لحظات باشی، حاصل مطالعه و فکر منی! تو به من یاد دادی که در اوج سختی ها هم می توان کاری را تمام کرد و خوب تمام کرد. من ... آماده قورت دادن قورباغه ام!
- ۹۱/۱۱/۰۶