عشق و عاشقی؟
در این چند روز رابطه ما نسبتاً خوب بود. یعنی صدرا به منزلمان آمد و اول خیلی عصبانی بود. فکر کردم که فهمیده من چه کردم. اما کم کم که حرف زد فهمیدم از سردی من دلخور است. نتوانستم بگویم که چه کرده ام، اما گفتم که دلیل ناراحتی ام تجربه قبلی اوست. حرف زدیم و آرامم کرد. به من اطمینان داد که حتی به مورد قبلی فکر نمی کند. بارها تاکید کرد که حسی که با من تجربه کرده برایش تازگی و اصالت دارد و...
عجیب است! وقتی در این مورد حرف می زند، آرام می شوم. نمی توانم حرف هایش را نپذیرم. اما خب گاهی هنوز هم شک به جانم می افتد. از حرف هایش می شد فهمید که حتی نمی داند چند تا از میل هایی که به سعیده زده هنوز در این باکسش هست.
من هم هر کاری کردم نتوانستم به کار زشتم اعتراف کنم...
نمی دانم این حساسیت اخیر من ناشی از عشقی شدید است؟ چرا اهل تجسس شده ام؟ از این اخلاق متنفرم.
خدایا کمکم کن. صدرا آرام و خونسرد همه کارهایش را جلو می برد و من در این یک ماهی که از بله برون می گذرد، فلج شده ام. همه زندگی ام تعطیل شده...
خدایا کمکم کن...
- ۸۸/۰۵/۲۶